سلام

سلام!

راستش نمی دونم چجوری شروع کنم، می دونم ما دیگه با هم حرف نمیزنیم ولی اینم میدونم که حالت خوب نیست.

باور کن حاضرم همه چیمو بدم تا حالت خوب باشه ولی نمیدونم چطور باید حالتو خوب کنم در حالی که خودم ثبات ندارم.

حاضرم برات هر کاری بکنم تا از این دوران خارج شی . چون فقط من و تو میدونیم منم همین راهو پشت سر گذاشتم. میدونستم تو هم داری میبینی . ما کی اینقدر از هم دور شدیم ؟ چرا باهام حرف نمیزنی ؟ اگه بخاطر اینه که بزرگ شدم حاضرم دوباره همون دختر بچه شیش ساله بشم که میبردیش پارک دوچرخه سواری.

من واقعا گیج شدم . حالم بد نیست ولی خوب هم نیستم. سرم شلوغه و زیاد فکر نمیکنم. یعنی در واقع مشغله ذهنیم زیاد شده و فکرای بد زیاد سراغم نمیان. الان بیشتر نگرانم . راستش احساس تنهایی نمیکنم ولی فکر اینکه باید خودم همه چیو درست کنم مضطربم میکنه .

ولی تو نگران چیزی نباش! بذار این بار من همه چیو درست کنم. نگران نباش قول میدم حالت بهترشه. خواهش میکنم خودتو با فکرای داخل سرت دق نده. خودم درستش میکنم. خودم خانوادمونو دوباره دور هم جمع میکنم . دوباره شاد میشیم. بعد از مدت ها دوباره گونه هام خیس شدن ولی نه !حالم بد نیست... تو هیچوقت اینو نمیخونی، ولی من مینویسم، هر چیزی که نشد بهت بگم...