وجود مرا حسی به نام «شادی» فراگرفته است...
شاید یه آدم
من می ترسم. من ناراحتم. من عاشقم. من عاشق تو ام. قبل از تو از همه می ترسیدم ولی وقتی تو بودی دیگه ترسی وجود نداشت؛ و بعد از تو همه دوباره ترسناکن.
همه شبیه قاتلان،همه بد شدن؛ همه...
حتی خودم!
من قبل از تو اون آدمی که دیدی نبودم و بعدِ تو هم اون آدم قبلی نمی شم.
پیش هر کسی که بودم،باید یکی از هزار راه تظاهرم به خوشحالی رو انتخاب می کردم ولی پیش تو فقط یه راه داشتم...اینکه خودم باشم،اما حالا سخت تره چون دیگه نمی تونم غمم رو پنهون کنم و خود واقعیم هم نمی تونم نشون بدم.
بعد تو خیلی چیزا رو درک کردم؛ مثلاً متوجه شدم تو راست می گفتی؛در مورد تمام چیزای منفی دنیا حق با تو بود. دنیا جای قشنگی نیست،هیچ وقت نبوده. فهمیدم فقط من بودم که فکر می کردم با زدن یه عینک رنگی به چشمام، دنیا رنگارنگ می شه.
یه چیز دیگه هم بهم ثابت شد: فقط من بودم که عاشق شده بودم و تو حتی منو تو بی اهمیت ترین نقطه از آیندهات هم نمی دیدی.
اون روزایی که من داشتم گریه می کردم تو چی کار می کردی؟ به این فکر می کردی چجوری نفر بعدی که بهت اعتراف عشق می کنه رو نابود کنی؟ یا با خودت می گفتی که فقط اون حقش بود این بلا سرش بیاد؟... چرا فقط من؟ چون عاشقت شده بودم؟ چون قلبمو بهت هدیه داده بودم؟ چون قلبم فقط با دیدن تو از خوشحالی تند تند می زد؟ ... اگه دلایلت برای طرد من اینا بود، خیلی نامردی...؛خیلی.
می دونی چیه؟ تو هم یه ترسویی،حتی بهم دلیل طرد کردنتو نگفتی و فقط منو از خودت دور کردی... اگه به نظر تو این شجاعته،به نظر من بزدلی تمومه.
قلبم بعد تو دیگه از سر خوشحالی تند تند نزد؛الان فقط خشم و ترس باعث می شه که قلبم از تو سینهام بزنه بیرون.
فکر نکن با دور کردن ما از هم،فقط خودتو ازم گرفتی؛با این کارِت،شادی،عشق،سلامتیِ روان،قدرت ارتباط برقرار کردن و در نهایت خودمو از من گرفتی.
اینارو بهت نگفتم که دوباره برگردی،چون من دیگه به قلبم اجازه نمی دم میزبان کسی بشه؛حتی تو... اینارو بهت یادآوری کردم که یادت باشه یه آدم عاشقِ دیگه رو تبدیل به یه جسم بی روح و سنگی نکنی...
با این حال امیدوارم بالاخره عاشق بودنو یاد بگیری و برات آرزوی موفقیت می کنم ولی نه توی علم و هنر و کار و...،فقط توی عشق.
از نظر من آدمی موفقه که دوست داشتن بقیه رو به درستی یاد بگیره؛یا حداقل یادبگیره کسی که عاشقه رو نباید بی خبر ترک یا طردش کنه و خب تو هیچ وقت آدم موفقی نبودی، اما شاید یه روز موفق بشی.
به امید روز موفقیت برای همه
تو هیچ وقت خداحافظی نکردی ولی من از اینجا با ناراحتی زیاد بهت می گم: خدانگهدار... .
این نامه رو منی که یه روزی شاید یه آدم تصورش کنی برای تویی که برام از همه آدم تر بودی، نوشتم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
#خروج از بعد
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان عامه پسند|مونولوگی احمقانه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوشدارو بعد مرگ سهراب