صندلیِ آبیِ?؛)

بازم مثل همیشه وقتایی که از دانشگاه برمیگردم ، سر راهم میرم پارک کنار دانشگامو اونجا یه چند دقیقه‌ای می شینم و مرور خاطرات میکنم. یادمه اولین بار باهام اینجا قرار گذاشتی ! جایی که گفته بودی قرار بذاریم خیلی واسم جالب بود . آخه کی تاحالا قرار میذاره اونم جلوی صندلی آبی پارک؟ که ما دومیش باشیم؟ وقتی که جای قرارتو فهمیدم تو دلم داشتم بهت می خندیدم. خلاصه به جایی که مد نظرت و البته قرار گذاشته بودی رفتم ولی هنوز نیومده بودی! یه چند دقیقه ای رو صندلی آبی منتظرت بودم که دیدم از دور با یه پیرهن سفید و یه پلیور طوسی رنگ و یه شلوار سیاه کتان و از همه جالب تر کفشات که مثل حبیب توی لیسانسه ها اسپورت سفید بودن! تیپت خیلی باحال شده بود . همینجوری غرق نگاه کردنت بودم که بهم رسیدی و دستت و جلوی صورتم تکون دادی . به خودم که اومدم متوجه لبخندت شدم ، خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین . تو وقتی عکس العملو دیدی با صدای بلند شروع کردی به خندیدن و گفتی : خدایاا لپاشو نگاه کن چه قرمز شده! بیشتر خجالت کشیدم و سرمو بردم تو یقه‌ام. بهم گفتی :بشینیم؟ گفتم : آره نشستیم رو صندلی آبی رنگ . شروع کردی به حرف زدن و من بازم نتونستم کنترل کنم و غرق شدم تو نگاهت. الان از اون موقع خیلیی سال میگذره ، ولی من بازم همیشه بعد تموم شدن کلاسام میام میشینم روی اون صندلی آبی رنگ که اولین قرارمون بود . نمیدونم الان کجایی و چیکار میکنی! ولی اینو میدونم که من هنوزم بهت فکر میکنم و غرق میشم تو خاطراتمون. . .


#خاطرات_دلنشین?

#میم_عین?