از تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۹ تا ۱۴۰۴/۵/۵ واسش تلاشمو میکنم نتیجش ...... امیداورم ک خوبه
مامان مواظبم:»
از زمانی ک ذره ای فک میکنیم بزرگ شدیم ب زبونش میاریم
قربون اون دلت برم ک توی هر سنی میدونی این خامی و بچگی ماست و بازم بهم میگی
"بچه مواظب باش "
خیلی وقتا تو پله اول نوجوونی و بلوغ ب غرور لطیف و نحیف ما بر میخوره
شونه میگریم بالا میگیم دیگ بچه نیسیم
امان از اینکه اون مهربون گرگارو با لنز تجربش دیده اما ما با خامی خود همه رو عین او مهربان دیدیم
هرچی میگذره بیشتر
ب خودت بیشتر میگی کاش گوش کرده بودم کاش گفته بودم باشه
قربون اون خنده هات برم ک با وجود قهر و نق زدنام میگفتی
"بچه ناهار سرد شد "
یا وقتایی ک شب و بی شب میومدی چک میکردی پتوی روی من برداشته نشده باشه یا نکنه اون بچه نق نق چیزیش شده باشه
دلت پر خون بودا اما ب من لبخندتو نشون میدادی
هرچند الان دیگ میشناسمت و لبخندات واسم تک تکش ی معنی میده
یا بعد ی شیفت سخت کاری قربون صدقه این بچه میرفتی
یا اون زمانی ک توی مطب دکتر جلو روم میگفتی خوب میشی درد نداره الان بوسش میکنم
واقعا وقتی بوس میکردی اتیش و درد دلم خاموش میشدا
اما اونجایی ک میرفتی پشت دیوار و اون روی نگران مادرانتو نشون میداد
نکنه این بچه چیزیش بشه ؟?
مامان 🙂بچه بزرگ شد
این بچه حالا نمیدونه چجوری و چطوری خوبیاتو جبران کنه
این بچه خواسته هاشو داد تا علاقه های ترو برات جور کنه بشه همون بچه ک ارزوشو داشتی
این بچه حالا شده ک شبا میادد ی نگاه میندازه ببینه نکنه تنهاش گذاشتی
این بچه بعد هر نق زدن و دعوا زجر میکشه چون ترو رنجونده
این بچه تلاششو داره میکنه اما حس میکنه مایه ننگه
این بچه دلش میاد تمامی تمامش را تکرار میکنم تمامی هستی وجودش را برایت فدا کند
این بچه میخواد این متن رو هم با ی ارزو سلامتی از ته دل برای تو و تمام مادرای دیگ ب جا بذارع
...
امیدارم توو و بابا هرگز صحنه کوه و نوازش نسیم خورشیدی تان را از من کوتاه نکنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
سما، شروع کردم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
افکار 3 نصفه شب تابستون
مطلبی دیگر از این انتشارات
توسکا