نامه ایی برای جناب فکر و خیال ...

صبح شد
فکر و خیال عزیز سلام ...
لطفا حضور مبارکتان را کمی کمتر بکنید چون این جناب با حضور شما نمی‌توانند سر راحت بر بالین بگذارند
حتی در حضور شما جرئت خواندن را هم ندارم (البته دلیل اصلی اش این است که شما که حضور داشته باشید جناب تمرکز را راهی خانه میکنید )
امیدوارم که سایه تان از سر این بنده مفلوک کم شود تا کمی به کار هایم برسم
حال که شما در سر بنده جا خوش کرده اید من نمی دانم چرا این همه هرج و مرج میکنید
دلیل این همه عصبانیت چیست ؟قربانتان شوم به آن دم و دستگاه هاتان بگویید که کمی از هیجاناتشان کم کنند چون این رعیت آسمان جل را به ستوه آورده اند ...
عالیجناب به وزیرتان جناب استرس بهای بیش از حد داده اید بطوری که مغز ما را جولانگاه دعوای خودشان با جناب اضطراب کرده اند ...کمی تذکر لطفا
حال که به سخنان منه درمانده گوش می‌دهید لطفا به سگ سیاه افسردگی هم بگویید که کمی بنشیند و پاچه مردم را نگیرد از بزرگ زاده ایی مثل ایشان توقع بیشتری می‌رود...
به عموزاده عزیزتان سرکار کمال‌گرایی هم بگویید که دیگر تحصن کافیست باید فکری به حال رفتنشان بکنند چون درشکه چی در راه است...(زیادی با حضورشان در سرم موافق نیستم لطفا عذرش را بخواهید ...همین یکبار را به منه بینوا گوش بدهید )
به خان و خانباجی ها هم بگویید که دمی ،ساز و دهلشان را زمین بگذارند چون بنده امتحان دارم و صدایشان زیادی بلند است(البته که اینها دستورات شما را اجرا میکنند...ای کاش خودتان در به در شوید تا راحت شوم از شرتان )
عالیجناب فکر کنم وقتش رسیده که تاج و تخت را از مغز بنده به قلبم ببرید چون فکر میکنم خبرهایی در راه است (البته شما که جایی نمی‌روید. این را جهت مزاح گفتم چون‌ شما که می‌دانید من بی حوصله تر از این کارها هستم)
قدومتان ناپایدار ...

بنده به ستوه آمده و عاصی شده از دست شما.


وی بعد از مکاتبات زیاد با فکر و خیال و این پهلو به آن پهلو شدن خوابش می‌برد اما خدم و حشم جناب و فکر و خیال ،خیال ندارند که حتی در خواب دمی ساکت شوند برای همین ادامه مراسم فکر کردن و چرت و پرت دیدن را در خواب برگزار می‌کنیم...

در فکر و خیال ...
در فکر و خیال ...

پ.ن:۶:۰۶ صبح دوشنبه دوم بهمن ...

امیدوارم بعد از انتشار این پست خوابم ببره چون چشام از حدقه داره میزنه بیرون...