دانشجوی دکترای پزشکی
نامهای برای تویی که نمیخوانی
امروز که فروردین از نیمه گذشت، مطمئن شدم اینکه میگویند فروردین همیشه سریعترمیگذرد حقیقت دارد. با اینحال امشب به طرز عجیبی هوای قدم زدن به سرم زده بود و هوا که به تاریکی رفت، راه رفتن را شروع کردم. انگار با راه رفتن میتوانستم زمان را کند کنم. اگر از خانوادهام نگران نبودم که احتمالا با ۱۱۰ تماس خواهند گرفت تا همین ساعت که مشغول نوشتن هستم (اطراف ۲ بامداد) به پرسهزنی ها ادامه میدادم.
امروز اولین روز کاری و تحصیلی سال جدیدم نیز بود. حقیقتاً روز خوبی برایم نبود. میدانم که رفیق نیمه راهم و فقط وقت هایی که حالم خوب نیست حال وهوای نامه نوشتن به سرم میزند. برای همین تصمیم گرفتم که عنوان را اینطور انتخاب میکنم: نامهای برای تویی که (میدانم) نمیخوانی …
در میان نوشته هایم این دومین نامه من است. مخاطب این نامه یک دوست است. اینکه آیا وجود خارجی دارد یا نه بر عهده خوانندهی این نامه.
سلام. حالت چطور است؟
قبل از هرچیزی خواستم بگویم که دلم برایت تنگ شده است. اگر میخواهی میتوانی همین الان این نامه را ببندی؛ چون حرفی که میخواستم زده باشم را همین حالا گفتم. چند باری میخواستم برایت نامه بنویسم اما احساس کردم که نمیخوانی و جوابم را نمیدهی. البته که الان هم اینها را میدانم ولی دیگر این دلتنگی امانم را بریده. نمیتوانم دیگر بیشتر از این ننوشتن برایت را تحمل کنم.
امشب که بدون هیچ همصحبتی زمین را متر میکردم، یاد آن موقعها که ساعت ها در کنار هم صحبت میکردیم افتادم. و بعد، یاد آن روز افتادم که خواستی تا برویم دنبال هدف های بزرگتر. دنبال ساختن رویایی که همیشه آرزویش را داشتیم. و من مثل همیشه به حرفت احترام گذاشتم و از آن لحظه سفرمان شروع شد. امروز من پنجمین سال پزشکی ام را شروع کردم. چیزی که قبلتر ها هیچوقت آن را به تو نگفتم. نمیدانم چرا ولی انگار ترسی پشت آن بود. ترسی که با اینکه نمیدانستم منشا اش از کجاست، اشتباه بود.
ای کاش میدانستم که تو زیر کدام قسمت از این آسمان آبی رنگ هستی و امروز چکار میکنی؟ نمیدانم که آیا هنوز هم وقتی بقیه حرف میزنند، تند تند حرفشان را میبری و خودت شروع میکنی به داستان گفتن؟ هنوز هم وقتی صحبت میکنی چشم هایت را گرد میکنی و لبخند به لب داری؟ هنوز هم وقتی استرسی میشوی، میروی سراغ آن ضبط صوت قدیمی؟ نمیدانم تو هم مثل خیلی هایی که این روزها میبینم دوست داری که عادت های قدیمیات را ترک کنی یا هنوز هم آنها را با خود همراه داری …
اما شاید بیشتر از همهی اینها دلم برای لهجهات تنگ شده است. همان لهجهای که میگفتی ندارم. همانلهجهای که وقتی عصبانی میشدی من غرق آن میشدم و تو فکر میکردی کوتاه آمدهام و تسلیم شده ام. حتی اگر روزی جواب این نامه را بدهی، هنوز هم این دلتنگی پابرجا میماند. مگر اینکه با نامهات برایم قطعهای از آن لهجه را هم بفرستی. ترجیحاً شعر حافظ را برایم بخوان و بفرست، مثل همیشه.
نامهام طولانی شد. شاید حوصلهات را سر برده باشم. با تو همیشه حرف ها طولانی میشود. اما تنها همین یک راه برایم باقی مانده. مراقب خودت باش. به امید دیدار.
گاهنوشته های من در تلگرام : https://t.me/azmasirman
مطلبی دیگر از این انتشارات
جز بوسیدن کار دیگری نمیتوانی بکنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای برای تو...!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه به سمیرا ۷