نامه ای به او

به نگاه دیگران نیاز دارم اما نه وقتی که نگاه تو هست.

به گوشِ دیگران برای شنیده شدن حرف هایم نیاز دارم اما نه وقتی که گوش های تو هست.

به حضور دیگران برای به آغوش کشیده شدن نیاز دارم اما نه وقتی که حضور تو هست.

به صدای دیگران برای گوش کردن نیاز دارم اما نه وقتی که صدای تو هست.


میبینی؟؛ وقتی تو هستی انگار دیگران نیستند، محو میشوند مثل سایه هایی که در نور تو گم میشوند.


قبلا درمورد سایه برایت گفته بودم. یادت هست؟


فکر میکنی اگر نباشی، باز هم دیگران برایم سایه هستند؟ باید بگویم بله، همچنان سایه هستند. آیا بیمار هستم؟ آیا اختلالی دارم؟ به درک؛ هر چه که بود قشنگ بود.


تو رفتی و من را با این سایه ها تنها گذاشتی. البته باید بگویم خودم خواستم که بروی، چون به من آسیب میزدی. آسیب زدنِ تویی که در میان سایه ها برایم واقعی بودی خیلی دردناک بود. آسیب زدنِ سایه ها زیاد برایم دردناک نیست اما حضورشان هم چندان مهم نیست، مثل حضور تو نیست حضور تو برایم خیلی اهمیت داشت اما خب، باید انتخاب میکردم که باشی و به من آسیب بزنی یا نباشی و در میان سایه ها زندگی کنم.


فکر میکنی از تو متنفر هستم؟ نه، اینطور نیست. احساس من به تو وابسته به رفتار تو در برابر من نیست. من همچنان برایت آرزوی خوشبختی میکنم. اما خب غم و خشمی که در من هست باید به رسمیت شناخته شود تا بتوانم با آن کنار بیایم.


به رسمیت شناختن احساسات و هیجانات هم تو به من یاد دادی، یادت هست؟


باور اینکه نباشی کار آسانی نیست اما تشکر میکنم که در بخشی از زندگی من حضور داشتی ...