نامه‌ به یک دوست

دوست عزیز من، می‌خواهم کمی از حالم برات بگویم.

ماه امتحانات است و مشغول درس خواندنم. خداروشکر تازه اول مسیر است و هنوز انرژی و انگیزه‌ی کافی را دارم. باید تا اتمام آزمون‌ها به فکر تابستان پربار و موسیقی‌ و کتاب‌هایی که زمان استراحتم را پر می‌کنند چنگ بزنم. اینطور شاید کمی دیرتر خسته شوم. اما دومیدانی.. نه تنها پیشرفتی نداشته‌ام، بلکه از همیشه برایم سخت‌تر و طاقت‌ فرساتراست. و این اکنون موضوعی‌ست که ذهنم را به خود درگیر کرده. آیا می‌توانم دوباره به رَویه سابق برگردم؟ آیا می‌توانم در مدتی کوتاه به وزن مناسب برسم؟ آیا روزی می‌رسد که از فکر آزاردهنده‌ی ظاهر و نظر دیگران خلاص شوم؟...

به سال تحصیلی آینده می‌اندیشم. به دانش‌آموزانی که همکلاسی‌شان خواهم بود، به دبیران جدیدی که ماه اول صرف عادت کردن به شیوه‌ی تدریسشان می‌شود. و همچنین به تو می‌اندیشم. به انتخابی که با وجود بی‌رضایتی‌ات به تو تحمیل شده بود. حتی شادی و شوق بقیه دانش‌آموزان برای حضورت، نمی‌تواند خستگی و آزردگی سال قبل را از تنت بردارد. من تمام مدت آنجا بودم. شاهد ماجراها و حادثه‌ها، شاهد غم سنگینی که هر اذیت قلبت را دربر می‌گرفت. و تلخ‌ترین برایم آن حقیقت بود که هیچ کمکی از دستم برنمی‌آید. به نظر می‌رسید دردسر و غصه همراهان همیشگی‌ات بودند و من نمی‌توانستم آن‌ها را از تو جدا کنم.

سال گذشته سال سختی بود. برای تو، برای من، برای ما. اگر برای سال آینده به اجبار و ناچاری مجبور به تغییر رفتار و روش‌ات شدی، سرزنشت نمی‌کنم. نمی‌دانم کدام سخت‌تر است: اینکه یک سال تنها از پشت مانیتور ببیمنت یا یک سال تنها کالبدی خالی از روح و گرما را ببینم. شاید شرایط چاره‌ای جز جدیت و ایستادن با فاصله برات نگذاشته باشد، اما قرار نیست بر روی احساسات من تأثیری بگذارد. بدان من همیشه کنارت هستم. دلیل رفتارهایت را می‌دانم و هنوز دوستت دارم. برای هردویمان سال خوبی را آرزومندم. برای ساختن لحظات خوب می‌کوشم و برای دیدن لبخندت، هرکاری بتوانم انجام می‌دهم.❤

31 اردیبهشت 1402