نامه صدو هشت ( رنجِ دوری )

علی جانم سلام

الان که این نامه رو برات مینویسم بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر ازم دوری.

جوری تایپ کردی که مشخصه از خستگی تو این دنیا نیستی. گزارشتو ننوشتی حموم هم نکردی.

امروز خیلی سرت شلوغ بود به خاطر کفشهای مخصوص که پاهات زیاد توش بودن، پاهات تاول زد.

دلم رفت برات. رنج کشیدم از اینکه نبودم پیشت تا کاری کنم. حتی یه بغل کوچولو.

میدونی علی جون!

ما تو این دنیا همیشه در تلاشیم که رنج نکشیم. از رنج گرسنگی و تشنگی بگیر تا رنج تنهایی و بی پولی و ...

بعضی از رنج ها رو میکشی و تمام میشه. ولی بعضی از رنج ها خیلی اذیت میکنن. چون میدونی قرار نیست حالا حالا تمام شه. برای همین مجبوری تحمل کنی‌. هر چی میگذره شدید تر میشه و تحملش سخت تر.

نمیدونم تا کی میشه تاب آورد. فکر کنم خدا داره میزان تاب اوری انسان ها رو در رنج دوری با من و تو تست میکنه.

هی با خودش میگه یه کم بیشتر کنم ببینم تا کجا دووم میارن. کی بیخیال میشن کی ناامید میشن.

فکر کنم کیسهای خوبی رو انتخاب کرده خدا. من و تو رو

چون به این اسونی ها همو پیدا نکردیم که رنج دوری ، هر چقدر هم شدید ، بتونه از پا درمون بیاره.

یار دورم !

غصه میخوریم اما نباید کم بیاریم.

این رنج لعنتیو به دوش میکشیم و حمل میکنیم با خودمون. کمی من کمی تو تا یه جا بذاریمش زمین. همونجا بگی بغلم کن و من به جای فرستادن ایموجی بغل، بین دستام ، واقعیِ واقعی فشارت بدم و آرومت کنم و زنده بودنو احساس کنم.

علی قشنگم !

من رنج دوری رو تحمل میکنم چون گوته میگه:
من از زمانی که او دوستم دارد، در چشم خودم ارجمند می‌آیم!
تو هم تحملش کن چون من دیوونتم و منتظر رسیدن روزهایی که کنارت زندگی کنم.

عاشق و دلتنگ روی ماه تو

زریِ تو