نامه صد و دوازده ( وقتی تنها بودم )

علی عزیزم سلام !

خیلی وقته برات نامه ننوشتم. اولاش لج کرده بودم. که تا علی نامه ننوشته ننویس. دیر نوشتی ولی نوشتی ولی بعدشم من ننوشتم. اونوقت هزار تا دلیل آوردم برای خودم و توجیه کردم ننوشتنمو.

حالا اینارو ولش کن نامه ی ۱۱۲ رو بچسب :)

امروز یه اتفاق جالب افتاد. میدونستم سر کلاسی و داری درس میدی. با خودم گفتم یادم باشه حتما برات تعریف کنم. بعصی وقتا برای اینکه یادم نره برات یه کلمه پیغام میذارم که یادم بمونه . یا بهت میگم یادت باشه ماجرای امروز فلانی رو برات بگم.

تو هم بی برو برگرد پیگیری میکنی. انگار دونستن ماحرای امروز خانم فلانی از واجبات زندگی ماست. در صورتی که حتی حذف شدن خانم فلانی از روی کره ی زمین هم کوچکترین تاثیری تو زندگیمون نداره.


امروزم میخواستم برات بنویسم یادت باشه در مورد فلانی بعدا برات تعریف کنم که یهو به فکرم مشغول شد.

ازون فکرا که یهو میاد و میبرتت به اون اعماق و ته های زندگی .

به این فکر میکردم اون زمانی که تو رو نداشتم چه شکلی بود؟ حرفامو به کی میزدم؟ با کی از روزمره هام میگفتم.

وقتی کسیو نداری که باهاش از روزی که گذشت حرف بزنی، تازه میفهمی که چقدر تنهایی.

یادمه روزی رو که پدرم رو بخش سی سی یو بیمارستان خودم بستری کردم ، فقط خودم از عمق فاجعه خبر داشتم، وقتی که نمیتونستم گریه زاری کنم چون بقیه وا میدادن، فهمیدم چقدر تنهام.

شاید ادم دورو برم زیاد بودن ولی دلم نمیخواست با اونا حرف بزنم.

میدونی علی جون! باید آدمش باشه

دلم یکی مثل تورو میخواست که حتی براش مهم باشه امروز تو بیمارستان بالاخره تونستم کار زشت خانوم فلانی رو تلافی کنم یا نه.

یا مهم باشه وقتی تو باشگاه با بچه ها کار میکنم بچه ها با مربیشون عشق میکنن یا نه.

حتی اتفاقات کوچیک که دونستن و ندونستنش مهم نباشه .

برای همینه که هیچوقت چیزیو ازت پنهان نکردم. حتی پیش پا افتاده ترین چیزها رو باهات تقسیم کردم. هر وقت هم نبودی یه جا نگهشون داشتم تا سر فرصت بهت بگم.

و هر وقت باهات حرف زدم حس کردم پیشمی ، دستامو گرفتی و چشم تو چشم داری حرفامو میشنوی.

کیف میکنم

عاشقتم .

برای همینه که زنده ام

بوس