نامه صد و شانزده ( اولین نامه سال ۱۴۰۳ )

علی مهربونم سلام !

اخرین دیدارمون تو سال ۱۴۰۲ جزو بهترین خاطرات عمرم شد. دلم نمیخواد یادم بره. چند ساعت طلایی. با هم رفتیم خرید. یکی از جنگلهای قشنگمونو نشونت دادم. رفتیم وسطاش نشستیم چای خوردیم. خیسی زیراندازمون مجبورمون کرد دل بکنیم از اون خوشی بی انتها. تا ته جنگل رفتیم و موزیک گوش دادیم. غذا پختیم باهم . لباس خریدیم. یه رستوران دنج و جذاب هم پیدا کردیم و کلی خوش گذروندیم.


چقدر زود وقت کم اومد و ...


میدونی من عاشق توجهات کوچیکم . به قول نزار منو مثل گنجشک به هیجان میاره و تو اون نوازنده ای هستی که به بهترین شکل این پیانو رو مینوازی.

و خوب میدونی منظورم از توجهات کوچیک چیه


علی جونم

این روز ها حسابی سرم شلوغه. درگیر کارامم، کارهایی که به ظاهر وظیفمه و برای خوشبختیمون لازم.

ولی گاهی همین کار باعث میشه چیزی ازم برات نمونه. دوست دارم بشینم و ساعتها برات نامه بنویسم. دوباره با هم کتاب بخونیم. از خاطراتمون بگیم. چتهای طولانی بدون هیچ خستگی .

خیلی زود داره میگذره و سخت

مگه نه؟

ولی وقتی تو هستی کنارم همش عین خوشبختیه

چون من عاشق یه مرد شگفت انگیزم که از قضا خیلی دوسم داره و این بزرگترین برد زندگی منه.

دلم میخواد ببوسمت و تو آغوشم فشارت بدم مثل اخیرن دیدارمون

که کلی جون به جونهام اضافه شه و ادامه بدم.

از ۱۴۰۲ خیری چنان ندیدیم ارزو میکنم سال ۱۴۰۳ برسم بهت برسی بهم.

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
می‌گویمت از دور دعا، گر برسانند…

عیدت مبارک یار دورم

بوسه

زریِ تو