نامه صد و نوزده ( مازوت ؟ )

علی جونم سلام

انگار قراره به خاطر حفظ سلامت شهروندان دیگه برای برق مازوت نسوزونن. و ما قطعی برق رو به صورت روزانه دو ساعت تجربه کنیم. به خاطر همین منه مثلا اصولگرا با توی مثلا اصلاح طلب دیشب تو تلگرام مفصل بحث کردیم.

بحثمون رسید به اونجایی که اصلا مازوتی وجود نداره که بخوان بسوزونن یا نسوزونن و رسیدیم به برجام و تحریم و داستان‌های دیگه ی این گربه ی نشسته ی تنها که هیچکی دوسش نداره.

اینکه تو مهندس برقی و سالهاست تو پالایشگاهها و نیروگاه‌های مختلف تجربه ی کاری داری و اینکه مشکل اصلی من فقط قطعی برق و مختل شدن روتین زندگیمه، در انصراف من از ادامه بحث ، بی تاثیر نبود.

اما فرداش داستان عوض شد.

وقتی تلفنی باهم حرف زدیم، گفتی :

من فهمیدم که دیشب میخوای باهام حرف بزنی برای همین دعوا راه انداختی که حرف بزنیم . و بعد از اینکه حرف زدیم آروم شدی و ....

اولش بهم برخورد و غر زدم که نخیرم و اصلا اینجوری نبود و .... ولی بعد که بهش فکر کردم دیدم آره حق با تو بود. تو داشتی برای کلاس درست اسلاید درست میکردی و وقت نداشتی. برای همین من دعوا راه انداختم. اونم دعوای سیاسی.

که حرف بزنی باهام

که توجه کنی بهم

که فقط مال خودم باشی اون لحظه

این حرف زدن آخر شب مثل بغل میمونه

یه بغل گرم و نرم، آخر شب ، وسط زمستون، زیر لحاف سنگین، که توش و با پنبه ای که وسط حیاط، تو تابستون همون سال زدن ، پر کرده باشن.

برف هم اومده باشه و هیچ صدایی نباشه. که بشه صدای رقص شعله های بخاری گازی و قلب تو و نفس های تو رو شنید.

حرف زدن باهات اخر شب مثل همون بغله

یار دورم

من دلم خوشه به همین حرف زدن آخر شب که لالایی بشه برام که راحت بخوابم و یادم بره همه ی تنش های روزم. مهم نیست دعواست یا قربون صدقه ، فقط باشه .

فقط باش

حالا که مازوت نداریم که برق داشته باشیم و ترکمنستان هم دیگه بهمون گاز نمیده ، زمستون سختی در پیشه.

پس بغل لازمم علی جونم.

دوسِت دارم

زری بغلیِ تو