در انتظار گودو
نامه: پوست انداختن
عزیزم سلام.
نمیخواستم نامه بنویسم. حسم طوری بود که انگار وقتی نامه بنویسم خودم را در طول و عرض کاغد مخفی میکنم.
حالا که اینطور نشد. بداعت ملون جوهرم را میبینی؟ خوب است.
انگار امروز بچهها بازی نمیکنند، کوچه دیهگو را صدا نمیزد. ظهر ساکتیست.
آفتاب خاطره سبک جوانیم را از شکاف چوبهای پنجره رد میکند. نشستهام و به تو فکر میکنم. لیوانی مقابلم است که پر و خالی میشود.
چیز جدیدی ننوشتهام.
دکتر گفته مایعات بیشتر بخورم. چرا که نه؟ ملکول به ملکول الکل مینوشم و سعی میکنم شب زودتر بخوابم.
از پنجره ابتدای کوچه را میشود دید. گروه بچهها صبح تا شب میان سنگفرشِ میدان سیمانیِ سر کوچه ساقهای لاغرشان را به گذرِ کند سالها میسابند و بزرگ میشوند.
مجسمه سنگی وسط میدان رو به معصومیتیست که آخرین بار دامن نازک تو آن را از لطافت معماری شهر روبید.
ابرها و پنجرهها این قابیست که اکثر روز تماشا میکنم. شب که میشود تو از تاب ماه آویزان میشوی، دو دستت را به طناب شیشهای تاب میگیری و از جلوی چشمم گذر میکنی.
احتمالا برایم مشکلی پیش آمده وقتی کنار دریا میروم، به موجها که نگاه میکنم، صدایی نمیشنوم. خیال میکنم گوشهام با رفتن تو تصمیم گرفتهاند روی ساحل آرام شهر یا صدای تو و امواج باشد یا صدای امواج هم نباشد.
بهرصورت جهانم همین جور چیزهاست.
آنروز فوئنتس خواندم: پوست انداختن. خیال کردم کتاب خوبیست که برایت کادو بگیرم. حتما تو اگر بودی، میگفتی خودم برایت بخوانم. میافتادی توی بغلم و میگفتی قسمتهای خوبش را بخوان. کدام قسمتها خوب است عزیز من؟ مهم نیست، تو بخوان. (کتاب ضمیمه نامه است)
الان عذاب وجدان گرفتم که نوشتن نامه برایت بهانه ننوشتنهایم را جور میکند، انگار که چیزی نوشته باشم.
تو این درد را میشناسی عزیزم. من اما آدم کنار آمدنم.
این کاغذ را داشته باش، باز هم برایت مینویسم.
یادت باشد که جایت خالیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه های سوخته
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی!؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای او ...