دانشجوی کارشناسیارشد ارتباطات اجتماعی، مشتاق نویسندگی و ویراستاری، کپیرایتر
نامۀ اول: عاشقی در رها کردن است
بیا دیگر موقع شروع نامهها با هم سلام و احوالپرسی نکنیم. ما که با هم از این حرفها نداشتیم. مرا هم که میشناسی، در قید و بند تعارفات معمول نیستم و دوست دارم سریع بروم سر اصل مطلب. پس بگذار شروع کنم و این بار برایت از عاشقی و رها کردن بگویم.
چند روز پیش در اینستاگرام جملهای به چشمم خورد که نوشته بود: «اگر از ته قلب عاشق کسی شوید، حتی اگر به او نرسید، در زندگی سعادتمند شدهاید.» قول نمیدهم که دقیقاً عین جمله را نوشته باشم، اما منظور کلیاش همین بود. فکر میکنم این اتفاق دارد برای من رخ میدهد. من نمیدانم ته قلب کجاست، اما زمانی بود که وقتی به تو فکر میکردم یا کنارت بودم، میتوانستم حسش کنم. امید که به این سعادتمندی رسیده باشم!
خیلی چیزها هستند که من نمیتوانم در قالب کلمات بگنجانم یا با کسی در موردشان حرف بزنم. مثل همین قضیۀ ته قلب و احساساتی که نسبت به تو تجربه میکردم و گاهی به خاطر حجم زیادشان از کنترلم خارج میشدند. من احساسات را بیش از حد معمول تجربه میکنم و گاهی این برایم دردناک میشود. مثل وضعیتی که الان دارم و مثل یک درد ملایم ولی مستمر است.
عزیزم، من نمیخواستم رهایت کنم و به خاطر این رها کردن هنوز هم با احساس گناه و عذاب وجدان دست و پنجه نرم میکنم. من در تمام زندگیام بار سنگین حس گناه را با خودم حمل کردهام و حالا این بار کمی سنگینتر شده است. من همواره یاد گرفتهام که ناجی باشم و این نقش را برای بسیاری از اطرافیان و دوستانم بازی کردهام. همیشه هم خوب از پسش برآمدهام، به جز مورد آخر که تو باشی!
نمیدانم هنوز هم میخواهی بر موضعت پافشاری کنی یا نه، ولی ما آدم مناسب یکدیگر نبودیم و داشتیم به همدیگر آسیب میزدیم. من دیگر نمیخواهم و نمیتوانم ناجی باشم، چون این مسیر دارد نابودم میکند. اینکه هیچوقت خودم را اولویت قرار نمیدهم، برایم مهم است که حال بقیه خوب باشد و هر کاری که از دستم برمیآید برایشان انجام دهم.
بین ما هم چنین چیزی در جریان بود. یادم میآید یکی از دوستانم به من گفت: «تو با رها نکردنت داری به خودت و بیشتر به او ظلم میکنی، چون در نقش قربانی نگهش داشتهای. رهایش کن.» ناجی و رها کردن؟ برایم مثل مرگ بود، اما بالاخره انجامش دادم. من دیگر نباید ناجی باشم و تو هم نباید قربانی بمانی.
رهایت کردم چون دوستت داشتم. این کار را انجام دادم تا شاید کمتر به هم زخم بزنیم. میدانی که قطعی صحبت کردن در مرام من نیست، اما شاید واقعاً عاشقی در رها کردن است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من و ماهو. #نامه1
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به تو که میخوانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ی یک گوسفند به خانواده اش !