بیشتر میخواهم نویسنده باشم تا برنامه نویس
هر چیزی را که مرا یاد تو بیندازد دوست دارم

عزیز کوچک من که حالا دیگر با هیچ معنایی کوچک به حساب نمیایی، اما در قلب من هنوز آن برادر شیطون کوچک قامت بچگی هایم هستی؛ هر چیزی که مرا یاد تو بیندازد دوستش دارم. مثلا فوردهای توی خیابان را بی هیچ دلیلی دوست دارم. فقط چون تو هم یکی از آنها را داشتی. چند وقت پیش که عکس های سال های دور را نگاه میکردم، آن زمان هایی که همه مان ایران بودیم هنوز، فقط قد و قامت بلند تو بود که بیشتر از هر چیز دیگری دوست داشتم نگاهش کنم. داشتم فکر میکردم این شلور کتان کرمی با این پیراهن سفید خیلی زیبا انگار از اول هم توی تن تو دوخته شده بود! با آن موهای مشکی یکم بلندت که به سمت چپ صورتت حالت گرفته بود، قلب هر خواهری را به وجد میاورد. مخصوصا آن نگاه پر امیدت به دوربین که هنوز هم برایم قابل ستایش است.
لورانت را که میبینم یک لحظه مکث میکنم و یک لبخند تحویلش می دهم. حتما میتوانی حدس بزنی چرا! چون قد و قامت تو را دارد و آستین های پیراهنش را مثل تو بالا میزند. یا گوپی آن روز که شلوارک لی اش را با پیراهن چهارخانه اش با آن کالج های مردانه پوشیده بود یک لحظه خشکم زد! البته بگویم تو از او خیلی خوش تیپ تر هستی.
یا یادت میاید اولین پرایدت را که خریده بودی برایم محسن یگانه پلی میکردی؟ مثل آن روزهای یگانه، موهایت هم بلند بود. هنوز به یادت آلبوم آن روزهایش را پلی میکنم.
حالا یکی از همان روزهاست. فقط من توی آفیسم دارم کد میزنم و اسپاتیفای تصمیم میگیرد این بار یکی از همان محسن یگانه ها را برایم پلی کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به تو خواهر پاییز _نامه (۳)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک نقطه سیاه