[زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد] 35.699738,51.338060
همه چیز بیهوده است مامان
همه چیز بیهوده است مامان
لاک مورد علاقه ام را زدم
غذای مورد علاقه ام را خوردم
کتابی که میخواندم را دوست داشتم
ساعت ها نشستن پشت میز و غرقه شدن در جزوه هایم را دوست دارم
قهوه را آنطور که باید درست کردم
به گربه سیاه و بچه هایش غذا دادم
بوسیدمش
پس چرا هنوز زندگی پوچ است ؟
با نیلا به کافه ی جدید رفتم
پسر باریستایی که دلش را برده را نشانم داد
به او و به برق چشم هایش لبخند زدم
به ذوق زده بودنش برای چند دقیقه همکلام شدن با او درباره ی طعم قهوه عربیکا که ته مزه اش ترش نبود این بار!
لبخند میزنم اما هنوز پوچم
چرا نگفته بودی زندگی تا این حد پوچ است مامان؟
برادر کوچک تر با بابا هماهنگ کرده، به یک گلفروشی آنلاین سفارش گل داده
در را باز میکنم سه دسته ی گل نرگس مستم میکند
زنگ میزنم که از عزیزکم که هنوز حتی بلوغ به صدایش هم نرسیده و همچنان کودکانه حرف میزند،تشکر کنم
میگوید به مناسبت ولنتاین برایم گل فرستاده و وقتی مرا ببیند نامه ای که نوشته را هم تحویلم میدهد
توضیح میدهد روز عشق برای من و بابا و مامان کادو خریده چون عاشقمان است
قلبم تند میکوبد که تو اصلا کی انقدر بزرگ شدی کوچولو ؟
چقدر دوستت دارم
چقدر برای روزهای من لازمی
متن های قدیمیم را مرور کردم
دلم برای ذهن ریرایی که انها نوشته تنگ شد
برای دخترک ۱۶ /۱۷ ساله ی پر از رویایم
از صبح تا شب به خودم میجنبم و کم میخوابم اما بازهم عقبم
از همه چیز عقبم
از زندگی و زنده بودن و جوانی عقب ماندم
از خودم
از شور و شعر
از باورهایم عقب ماندم
این مدت تنها زندگی کردن مجبورم کرد همه چیز یاد بگیرم
یاد گرفتم چطور باید اب آکواریوم را خالی کنم و ماشین لباس شویی چگونه روشن میشود
یاد گرفتم ظرف ها خود به خود شسته نمیشوند و در تنهایی زندگی کردن اصلا خستگی معنا ندارد
یاد گرفتم لامپ عوض کنم
یاد گرفتم خرید ها را بسته بندی کنم و پیشبینی کنم هر ماده تا چند وقت دیگر تمام میشود
یاد گرفتم غذا هارا سریعتر و بدون کثیف کردن ظرف های زیاد درست کنم
یاد گرفتم میان هق هق گریه اگر سینک بسابم حالم بهتر بهتر میشود
یاد گرفتم اگر همه ی کار ها برعهده ی خودت باشد لاک ناخنت زود لب پر میشود
یاد گرفتم از کدام عود استفاده کنم که سر درد سراغم نیاید
یاد گرفتم لباس ها را چطور تا شده بچینم که کمتر چروک شود
راستی ببخشید که به تو میگفتم وسواس داری که اگر اشپزخانه تمیز نشود شب ها خوابت نمیبرد
من هم تا نصف شب اشپزخانه را جمع و جور نکنم نمیتوانم در خواب غرق شوم
در مسیر تراپی تا خانه گریه نکردم
در حال نوشتن احساساتم روی کاغذ گریه نکردم
نرگس که پشت تلفن برای برادر از دست رفته اش زار میزد گریه نکردم
با مریم از تمرکز از دست رفته ام حرف زدم و گریه نکردم
ماگ عزیزم افتاد و شکست
گریه نکردم
میبینی؟
یعنی بزرگ شده ام مامان
یعنی سعی میکنم که بزرگ باشم
چون فکر کردم در بزرگ شدن و بزرگی کردن معنا نهفته باشد.
یعنی من تمام سعیم را کردم زندگی را معنادار کنم
اما معنا نداشت
فکر میکنم یعنی باید گوشه ای چمپاتمه میزدم تا تمام میشد؟
دست و پا زدن های بی موردم برای کیست؟
برای کدام زندگی؟
کدام مفهوم؟
کدام معنا؟
....
مطلبی دیگر از این انتشارات
یارِ فراموش شدهی من :) ..
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک نامه خیلی کوچیک برای شما
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه به شبگرد ۱