در انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
نوای پنهان عشق...

سلام؛
به دلدادگانِ تنها که در آشیان هایِ نوایِ عطر دلداده ی خود آرام میگیرند.
اگر کائناتِ آفرینشِ عشق، واقعی باشند مرا تا آن هنگام نِگاه میدارند که این اندامِ روییده را به درگاهِ تقدیر شده یِ عشق بسپارم. ولی حیف هیچ حلقه یِ عشقی گریبان گیر این قلبِ سرخ فام نشده است.
جوانه هایی که در گلوگاه ها میرویند بر روی پوسته هایِ خشکیده یِ پُر عطش برای عشق خیمه میزنند. کسی آنها را نوازش وار هرس نمیکند. میانِ اندامِ خمیده یِ خستهِ دل پیچ و تاب میخورند؛ به دور تنفس میپیچند و هیچ بوسه ای برای بیداری زده نمیشود و هیچ خوابی از رویا بیدار نمیشود.
...

اِی دنیا!
مرا به کدامین گناه واداشته ای در این دنیا؛ گرفتارِ این حضراتِ نادانی در تنگ دستیِ احساسی چیده شده از عمقِ وجودت که نشئت گرفته از بال هایِ روحِ گوشه گیرِ کنجِ تابوتِ خاکی ست. مرا یا برگردان به زیر سایه هایِ تنهایی یا به رویم نورِ زندگی بتابان.
...

پروردگارا!
جهانت را به من نشان بده نمی خواهم در تک بعدیِ مکانها؛ گرفتارِ سازشِ آشناییِ اندک تو باشم. بخشی از پرتو هایِ گسترده شده ات را به من بچشان. گوشه ای از تلالو وجدانِ آتش گرفته در امواجِ آفریده شده ات.
...

پرستوی مهاجر من؛
اگر چه تاریکی و هوای سنگین و شوم این اتاق سنگین است. اگر چه خورشید چشمانم را میسوزاند و سرم را به درد میآورد ولی هر دو دوست داشتني اند. یکی خانه ای امن و دیگری جهان بزرگ را دارد.
و من با آن همه اندوهم به چیزی اعتنایی ندارم. شاید که باید گرفتار مزخرفات شوم و عمر بگذرانم مانند دیگران.
زمانی می توانستم در غارهای طوفانی نفس بکشم ولی حال این هوای صاف خفه ام می کند.
در پستوهایِ پنهانی به سوی اعماقِ پوچی میروم و به اندوهِ خزان، دل به رفتن سپرده ام.
ذهن من گویی دنیایی ست بهشت گون ولی من اسیر جهان فانی شده ام.
من؛ میگفت ستارههای آسمانی، درخششِ خود را در پشتِ پلک هایِ بازم پنهان میکنند تا من نتوانم آرزوی خود را بر رویِ دوش آنها بگذارم.
نمیشد که از دل، آن همه غبارِ تلنبار شده را که گرفتار شده بودند کَند. نمی شد پرستویی بود در میان باد و هر کجا خانه کرد.
...

و گرمای پرستش تو؛
در مقابل تو تمام تعلقات اعتقادی و معنوی ام دیگر معنایی ندارد.
به فراموشی میروند.
نه سکوت و خاموشی
نه ازدحامِ پر تشنج
فقط چرخش در تصورِ وهم...
جهان را به گرداگرد زمین خاکی اش می گشتم و
باز هم تو فقط در کنارم بودی،
در خاطراتم.
کاش اندوهی برای عزیز دردانه ی من نبود.
کاش میتوانستم آنها را بدزدم.
کاش می شد فقط نشست و خوشحالی تو را دید.
...

KRK
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
عزیزِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه به شبگرد ۱