پشه بندی که سوراخ بود

یکی، دو تا، سه تا

نه، انگاری ول کن نبودن !

هرچی سعی می کردم وانمود کنم بیخیالم و مهم نیست و من مقاوم تر از این حرفام، اونا پررو تر از قبل، تروریست وار حمله می کردن.

انگار مدارا کردن فایده ای نداشت

به پاشنه ی پام که می زدن دیگه نمی تونستم سکوت کنم و جیغم می رفت هوا:

"ببین چیکار کردی! همش تقصیر توعه یه شب خواب آروم نداریما ."

یادت که هست انگشتت گرفته بود بهش و یه سوراخ بزرگ روش درست کرده بودی؟!

تو مگر بیدار می شدی؟ خوابِ خواب، انگار بجای خودم، تو دیازپام خورده بودی... .

گریه ام در میومد تا لای چشمات باز می شد: "باز که داری غر می زنی نصف شبی؟ بخواب بابا دنیا دو روزه."

پتوی سبز رنگ رو یکم می کشیدی بالاتر که لبخندت مشخص نشه

_من آبکش شدم تو می گی دنیا دوروزه؟ همین الان پاشو یه کاری کن یا تا صبح انقد غر می زنم نمی‌ذارم بخوابی.

تهش هم هیچکاری نمی کردی! یعنی اون کار هایی که من می خواستم رو

زور قلبت به زبونم می چربید.

نمی دونم دورت هاله ی دفعی، جادویی،چیزی داشتی که پشه ها دور می شدن یا واقعا عوارض قرص بود و توهمات همیشگی من؛

ولی همین که من و می کشیدی سمت خودت همه ی خارش ها از بین می رفت.

چی بودی؟ رکوپیزول، آلپاروزام، لورازپام یا تار و مار؟!

چند روز بعدش دل خوش کنکی من، دیدم یه جعبه ی بزرگ نیلی که روش یه بیت شعر نوشته بودی بهم هدیه دادی:

_بفرمایید والا حضرت، به شرط اینکه دیگه نبینم تفاله چای رو جمع کنی تو کمدت!

شایدم پوست تخمه هارو هنوز پیدا نکرده بودی!

می خندیدیم

نگاه، نفس

عطری که نرم نرمک پخش و پخش تر می شد

حرف های طولانی

یه موج قوی که نمی ذاشت چشمام رو بچرخونم

ترسِ از دست دادنت

سر تکون دادنم: نه نه، مریضیِ لعنتی

نفسِ عمیق تر

چشمهات

جعبه ی نیلی

"این صد پشه هایی که تو گفتی،که ندیدم

از غر غرِ تو رفتم و یک تحفه خریدم "

خنده ی مجدد

_"ببخشید دیگه به پای شما نرسید نوشتمون!"

چشم غره

جعبه باز شد

کلی پوشال رنگارنگ

و یه پشه کش قرمز!

همین کافی بود برای از خنده غش کردن ها

گفتم:" این همه رومانتیک بازی واسه این؟!"

ولی امیدوارم هیچ وقت پیش کسی از ذوقی که هدیه کردن یه پشه کش بهم داد چیزی نگی.
حالا این تو بودی و من، یه توری سوراخ، یه پشه کش قرمز.

انقدر که نصفه شب ها به بهونه ی کشتن پشه ها پشه کش رو این ور و اون ور میزدم؛ چند فصل ازم کتک می خوردی.

بعدا ها این من نبودم که غر می زدم از شب نخوابی ها_

تو بودی!

ولی فرقمون این بود من که می کشیدمت سمت خودم، دورم هاله ای نداشتم که ضربه هارو ازت دفع کنه... .

خودم عامل ضربه ها بودم

خودم نابودمون کردم، نه؟!

آخر سر هم تیر رد می شد و مرداد رو دوشِ برادرانه ی شهریور می رفت و

پشه بند پاره ی ماهم جمع می شد تا شش ماه بعدی ...

مهرهم که می اومد همه ی آلوچه ها رو ورق می زد و می برد

پشه ها هم می رفتن دور درختش توی حیاط، که طبق معمول هر سال شکوفه داد و میوه نه.





یادت می آد؟!

نه، یعنی مطمئنم که نمی آد
تو عشق به چشمهات می اومد؛
معرفت به قلبت نه...
لبخند هم به چشمهای من
ولی فقط تا وقتی که بودی_
واقعیت رو بخوام بگم، الان ها بخندم انگار زشت می شم

گریه می کنم هم!
هنوز هم وسطای اردیبهشت پشه بنده رو میارم و وصلش می کنم؛

می شینم وسطش

نگاهِ اطراف می کنم

می دونم دیگه اگر هم مورد حمله قرار بگیرم غر زدنم رو کسی نیست بشنوه.

دیگه قرصام رو نمی خورم تا توهم نزنم اینجایی

نصفه شبا دست نکشم کنارم؛

ببینم خالیه

بترسم.

الان ها باهاشون دوست شدم
یکم آب شکر درست می کنم می ریزم تو اون لیوان مخصوصه
می آرم وسط پشه بند
اونا هم میان
تا صبح جشن می گیریم؛
دیگه اونا نیش بزنن یا نه فرقی نداره

در هر صورت این منم که نیش می خورم

_از خاطراتی که هاله شون دیگه حفاظتم نمی کنه.

اگه بودی قول می دادم شب ها تا صبح بدون غر زدن زیر همون پشه بند سوراخ بخوابم

توی اون هاله ی دائما تخیلی غرقم کنی.

قول می دادم پشه کش قرمز رو بندازمش دور که شبا آروم بخوابی.

'ولی الان که نمیشه وقتی بوی دستت رو می ده'

می بینی؟

حتی نبودنت هم باعث خیره

حداقلش اینه این زیر تنها نیستم؛

توی تاریکی که تو می دونستی ازش بدجور می ترسم...

پشه ها هستن، کنارمن زیر پشه بندی که سوراخه

هوام رو دارن... .