maybe in another life
پونیو؛
Lili, take another walk out of your fake world
please put all the drugs out of your hand
you’ll see that you can breathe without no backup
_U Turn
پونیو، میدانی، شبها یک قاتل زنجیرهای که کارش تمامی ندارد آزارم میدهد. بوی تند خونِ خاکستریِ آغشته به آمونیاک در کفِ راهروی مغز میغلتد. کابوسهای امیدبخش از کوچکترین نقطه درخشان شروع میشوند و تا به خود میآیم، میان انبوهی از "نمیدانمها" مفقودم کردهاند؛ نمیدانمهایی که مثل باد مغربی شروع میشوند و بر میلههای ساحلی میپیچند.
پونیو، تنها چیزی که میخواهم، این است که با وحشت از خواب بیدار نشوم؛ در آرزوی خوابی شبیه خوابهای قدیمی. همان زمانی که کابوسهایم صرفا از روی غریزه بودند و هیولای درونم، یا در پشت گلدان کاکتوس قایم میشد، و یا باعث میشد شبها پتو را روی پاهایم بکشم تا مرا به گودال حفر شده در زیر تختم فرو نبرد.
هیولا؟
همیشه هم بد نیست. اکنون همان هیولا میزان ماسه گلدان کاکتوس را وارسی میکند، آرام پتو را کنار میزند و مینویسد؛ از هر چه که هست ولی کلمات از بیانش ناتواناند. مینویسد با بدل شدن به چشمی سیال و بیصدا و بیفکر؛ مینویسد با اینکه میداند کاغذ پارههایش را خواهد سوزاند. دوست دارم صدای قلب ماه را لمس کنم، یا آرام محو شوم، و یا صاف و پوستکنده بیامیزم در سرخیِ مسیرنگِ غروب که لکنتهای روانیام را در آغوش میکشد و بر پیشانیِ قدیسِ مرگ بوسه میزند.
امیدی آلوده به متآمفتامین با صدایی که انگار آمپلیفایر در حنجرهاش جاسازی کرده باشند، در راهروی خالی از سکنه مغزم فریاد میزند: من از مرگ نمیترسم از مُردن میترسم.
حاشیهنوشت:
یکی از کارهایی که خیلی وقت بود باید انجام میدادم رو بالاخره انجام دادم. در یه زمان واحد، هم سنگینی عجیبی روی مغزم حس میکنم و هم یه خنکیِ خامی داخل ریههام. امشب به معنی واقعی حالم خوب نیست. خیلی چیزارو از دست دادم، و از همه مهمتر، خودم رو. هروقت به نبودن و اون روگذرِ مضحک فکر میکنم، تنها راه نجات، فیلم و قهوه و نوشتنه. توهم نجات پیدا کردن، شیرینیِ زنندهی غیرقابل وصفی داره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آبیِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
امشب همه غمهای عالم را خبر کن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای برای خودم!