جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
یــادگـــآرِ تـو
من از تو مینویسم از تو، از جایی که یکدیگر را تماشا کردیم. من از بهار با تو مینویسم زمانیکه که موسیقی به راه بود و بوی عطر گل ها در فضای اتاق میپیچد. من از پاییز با تو مینویسم از برگ های خزان که زیر پایم تکه تکه میشوند.من از تابستان با تو سخن میگویم از آلوچه هایی که با هم میچیدیم. من از زمستان با تو سخن میگویم از بخار پنجره ای که صفحه نقاشی ما بود. و من از یادگار تو میشنوم که دیگر این خاطرات خیالی بیش نیستند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسلحه پُر
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه هایم: تیمارستانی که قرار توش بستری بشم
مطلبی دیگر از این انتشارات
فکر کردن به آدم فراموش کار 🤍✉️