یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
کمالگرایی چیست؟ | معرفی هفت راهکار اساسی برای مقابله با آن
کمالگرایی یک ماشین بهانهتراشی است. ابتدا استانداردی بالا برای خودمان تعیین میکنیم، سپس میگوییم رسیدن به این استاندارد کار من نیست. در نتیجه با خیال راحت کنار میکشیم و گذر زمان را تماشا میکنیم. به عنوان مثال نویسنده کمالگرا میگوید پیشنویسهای من باید مثل همینگوی مختصر باشند. کنکوری کمالگرا میگوید باید تمام تستها را بزنم و رتبهام سه رقمی شود. کار نشد ندارد ولی لطفن با این ملاکها خودمان را خفه نکنیم.
در این مقاله قصد داریم کمالگرایی را به طور ریشهای مورد بحث قرار داده و در انتها نیز هفت راهکار مناسب برای کنار آمدن با آن معرفی کنیم.
کمالگرایی (Perfectionism) چیست؟
به نظرم بهترین تعریف در مورد کمالگرایی را میتوانیم در کتاب چگونه کاملگرا نباشیم از استفان گایز بخوانیم:
«در صحیحترین و دقیقترین معنای کلمه، کمالگرای محض کسی است که در دنیای واقعی به طور کامل ناکارآمد است. اگر قدرت تصمیمگیری ندارید، اگر مدام کارها را به تعویق میاندازید، اگر اعتماد به نفس پایینی دارید و یا اگر در موقعیتهای اجتماعی دچار هراس میشوید، به احتمال بسیار بالایی به خاطر کمالگرایی است.»
نکته جالبی که در مورد کمالگرایی وجود دارد آنست که ما به طور ناخودآگاه از نسبت دادن آن به خودمان لذت میبریم و لبخند خفیفی گوشه لبمان ظاهر میشود. در صورتی که اگر پسوند «گرایی» را به کمال بیفزاییم آنگاه درمییابیم چقدر کمالگرایی با صاحب کمال بودن فرق دارد.
حال به عنوان فردی که کمالگرا هستیم و دوست داریم آن را ترک کنیم میبایست زیباییاش را درون ذهنمان از بین برده و به عنوان یک صفت بازدارنده تلقیاش کنیم. واقعیت آنست که بیشتر افراد، کمالگرایی را آسیبی سطحی میپندارند در حالی که ما دچار آسیبی جدی هستیم و از شدت آن بیخبریم. از این به بعد به جای «من کمالگرا هستم» بگویید «من کمالگریز هستم.» با کلمات ارتباط بگیرید.
کمالگرایی از کجا نشأت میگیرد؟
استفان گایز در کتاب چگونه کاملگرا نباشیم، به چهار منبع اصلی کمالگرایی اشاره میکند. او معتقد است هر فرد کمالگرایی دست کم به یکی از این چهار مورد مبتلاست. بیایید این موارد را بررسی کنیم:
کمالگرایی و خودکمبینی
خودکمبینی یعنی احساس غیرواقعی در مورد اینکه مورد پذیرش عموم نیستیم. در چنین شرایطی خود را با دیگران مقایسه کرده و به طرز بیرحمانهای کمبودهایمان را به خودمان یادآوری میکنیم. اوضاع زمانی بدتر میشود که با ارتکاب هر اشتباهی گمان میکنیم فاجعه رخ داده و دنیا به پایان رسیده. باید خود را با اشتباهات و کمبودهایمان بپذیریم و گرنه با کمالگرایی صرف نمیتوانیم پیشرفت کنیم.
حقیقت این است که همه انسانها با کمبودهایی به دنیا میآیند. کمبود فقط مسئله مالی یا جسمی نیست بلکه خیلی از اوقات یک اتفاق کوچک در دوران کودکی میتواند به کمبودهایی بزرگ در بزرگسالی منجر شود. حال گاهی اوقات از این کمبودها اطلاع داریم و جلوی آنها را میگیریم اما گاهی اوقات شرایط به گونهای است که اختیاری از خودمان نداریم. در این مواقع چارهای جز پذیرش کمبودمان نداریم. مارک منسون در کتاب اوضاع خیلی خراب است میگوید:
«تقصیر ما نیست ولی مسئولیت کنار آمدن با آن بر عهده ماست.»
کمالگرایی و نارضایتی
از زندگیمان و شرایطی که بر آن حکمفرماست ناراضی هستیم. آرزو میکنیم شرایط بهتر میبود تا شروع میکردیم. با خود میگوییم اگر خانواده مرفهی داشتیم شاید خیلی از مشکلات فعلی رخ نمیداد. اگر فلان اتفاق میافتاد الان کارهایم اینگونه گره نمیخورد. از منظر گشتالت درمانگرها چنین طرز فکری منجر به اضطراب میشود و اضطراب یعنی فاصله میان حال و آینده. به بیانی دیگر یعنی ما از آنچه اکنون هستیم بیزاریم و نسخه دیگری از خودمان را دوست داریم؛ نسخهای که همه چیز تمام است.
کمالگرایی و احساس ناامنی
فرد کمالگرا به جای تمرکز بر نقاط مثبت، نقاط منفی را در نظر میگیرد. چنین افرادی به هنگام قرار گرفتن در موقعیتهای تعیینکننده مدام به نقطهضعفهای خود توجه میکنند و در نتیجه پیش از آنکه اتفاقی بیفتد تسلیم میشوند. اگر به یک فرد کمالگرا تفنگی با ده گلوله بدهید، او گمان خواهد کرد که هیچکدام گلولهها حتی به طور شانسی هم که شده از نزدیکی هدف عبور نخواهند کرد.
خوش ندارم مثالهای عوامانه بزنم ولی اگر روزی گمان کردید محدودیتهای زیادی دارید و نمیتوانید اقدام کنید به این فکر کنید جان مورو سرمایهگذار آمریکایی به خاطر مشکلی که در نخاعش داشت، از گردن به پایین فلج شد اما با این وجود یک گوشه ننشست. به خود اجازه نداد زندگی غیرفعالانهای داشته باشد بلکه با صدای خود ماهانه صد هزار دلار درآمد دارد. آیا بهانهای بهتر از فلج بودن برای زندگی غیرفعالانه داریم؟
بهترین راه برای دوری از احساس ناامنی و نقاط ضعفی که داریم آنست که به نقاط قوت خود نیز توجه کنیم و اجازه ندهیم دستاوردهایمان در سایه کمالگرایی فراموش شوند. کافیست یک خودکار و کاغذ بردارید و تمام خصوصیات مثبت ریز و درشت خود را بنویسید.
کمالگرایی و اجبار
والدینمان مجبورمان کردند تا هر طور شده نمره بیست بگیریم. نمره نوزده از نظر آنها قابل قبول نبوده چه رسد به نمرههایی نظیر پانزده و شانزده. میگویند اگر نمرهات زیر نوزده شود ما چگونه سرمان را جلوی فامیل بالا نگه داریم؟ حاصل این تحمیلها میشود افرادی که در کنکور شرکت میکنند اما هر بار استرس خراب کردن همه چیزشان را برهم میزند.
واقعیت آنست که بخش بزرگی از شخصیت ما در خانواده شکل میگیرد در حالی که بسیاری از والدین گرچه خیرخواه هستند اما آگاه نیستند و صدمات جبرانناپذیری به ما وارد میکنند. در اهمیت این موضوع بس که طبق نظریه فروید، شخصیت انسان حاصل جبر روانی است یعنی شش سال اول زندگی تعیینکننده رفتار ما در بزرگسالی خواهد بود.
کمالگرایی و ترس از ابهام
اقدام نمیکنیم چون معتقدیم تمام مسیر باید روشن باشد اما واقعیت چیز دیگری میگوید. قرار نیست تمام مسیر واضح باشد، مسیر پیشرفت تاریک است و مبهم اما خوشبختانه فانوسی به نام اقدام داریم. این فانوس قادر است به اندازه قدم بعدی مسیرمان را روشن کند. حال برای اینکه قدمهای بعدی را برداریم چارهای جز قدم برداشتن نداریم. به این اصل باور داشته باشید که اقدام، ابهامزدایی میکند.
کمالگرایی و ترس از شکست
ممکن است شکست بخورم و همه مسخرهام کنند، ممکن است پدر و مادرم پس از شکست تمام سرکوفتهایشان را بر سرم خالی کنند و هزاران ممکن است دیگر که به راحتی مقابل پیشرویمان را میگیرند. لب کلام اینکه والدین، فامیل و دوستان هیچ نقشی در مسیر ما ندارند پس چرا به حرف آنها اهمیت میدهیم؟ اصلن اگر اقدام نکنیم آنها مسئولیت نابودی ما را بر عهده خواهند گرفت؟
آیا کمالگرایی ویژگی منفی است؟
ملاک کمالگرایی منفی و مثبت بسیار ساده است. اگر کمالگرایی از اقدام بازداری کند منفی است مثل زمانهایی که کاری را شروع نمیکنیم چون میترسیم گند بزنیم یا همه بهمان بخندند. با این حال گاهی اوقات کمالگرایی مثبت واقع میشود و این زمانی است که کاری را آغاز کرده و به پایان رساندهایم اما همچنان معتقدیم جا برای خوب شدن دارد. به عنوان مثال نویسندگان پس از نوشتن کتاب به حذف جملههای اضافی میپردازند و تا جای ممکن توضیحات را سرراستتر میکنند.
آیا کمالگرایی با بیانگیزگی ارتباط دارد؟
ما منتظر آنیم تا احساسی در ما ایجاد شود و سپس کاری را انجام دهیم. منتظریم حوصله مطالعه را به دست آوریم و سپس مطالعه کنیم. منتظریم حالمان خوب شود تا پایاننامهمان را بنویسیم. اما هیچکس به جنبه برعکس ماجرا دقت نمیکند. یعنی باید کاری انجام دهیم تا احساسمان تغییر کند. این مسئله تاحدودی برای همه ما رخ داده و میدانیم انتظار برای احساس مناسب بیهوده است چرا که هرگز به آن نمیرسیم. نکته زیر از استفان گایز به ما توضیح میدهد چرا انگیزه محرک قابل اعتمادی نیست:
«راهکار انگیزشی به ما پیشنهاد میدهد تا با فکر کردن، انگیزه لازم برای اقدام را در خود ایجاد کنیم اما اشکالی که در مورد این راهکار وجود دارد آنست که افکار غالبا به سمت موارد منفی تمایل پیدا میکنند به همین خاطر حاصل آن نشخوار فکری بیپایان در مورد کار انجام شده است. اما راهکار اقدامگرا فقط احتیاج به یک شجاعت اندک دارد تا همان احساسی که جای اشتباه به دنبالش میگشتیم را به ما عطا کند. کار، خود بهترین راهکار برای انجام کارهای بیشتر است.»
شاید برایتان مفید باشد:(نشخوار فکری چیست؟ | چگونه صداهای درون سرمان را خاموش کنیم؟)
چگونه کمالگرایی را درمان کنیم؟
کمالگرایی نوعی نگرش است؛ نگرشی که سالم نیست و مدام ما را عقب میاندازد. برای تغییر نگرشها قرص مصرف نمیکنیم بلکه آنها را با نگرش درست جایگزین میکنیم. حال نگرشی که سعی داریم به جای کمالگرایی در خودمان ایجاد کنیم، نگرش معمولیگرایی است؛ یعنی لزومی ندارد کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم بلکه کار خرابِ انجام شده بهتر از کار صحیحِ انجام نشده است. اما چگونه باید این نگرش را در خود ایجاد کنیم؟ در ادامه به توضیح این روش از زبان استفان گایز میپردازیم:
مسیر معمولیگرایی
معمولیگرایی، مسیری چند پلهای است. در هر مرحله از این مسیر ممکن است کمالگرایی بپرد وسط و همه چیز را خراب کند. در اینجا چرخه کامل یک کار موفقیتآمیز و معمولیگرایانه را مشاهده میکنید:
- افکار و ایدههای معمولی
- یک تصمیم معمولی
- اقدام به کاری معمولی
- مطابقتی معمولی
- نتیجهای معمولی اما موفقیتآمیز
به عنوان مثال ایده معمولی من راهاندازی یک وبسایت است اما بهانه دارم که پول در آوردن از یک سایت نادر است. برخلاف شک و تردیدهایم تصمیم میگیرم سایتم را راهاندازی کنم. اما بهانه دارم که نمیدانم از کجا شروع کنم. در مرحله بعد به همان نکتهای که میدانم بسنده میکنم یعنی نوشتن وبلاگ ۳۰۰ کلمهای اما بهانه دارم که این روش جواب نمیدهد.
مرحله چهارم به خود میگویم که هنوز نتوانستهام آنقدرها خوب باشم اما این بهانه را کنار میگذارم و روش را تغییر میدهم. مرحله پنجم پس از یک مدت استمرار میبینم که همان ایده معمولی موفقیتآمیز بوده و اکنون بیش از چند هزار کاربر دارم. تمامش همین است که یک چیز معمولی را شروع کنی و به مرور زمان بهترش کنی. رعایت نکات زیر برای معمولیگرایی الزامی است:
- کمتر به نتایج اهمیت داده و در عوض بیشتر به شروع کار اهمیت دهید.
- کمتر به مشکلات فکر کنید و به این اهمیت دهید که چگونه با وجود آنها رشد کنید و اگر راهحلی نیاز است فقط بر راهحل تمرکز کنید.
- کمتر به اینکه مردم چه فکری در موردم میکنند اهیمت دهید. بیشتر به این اهمیت دهید که میخواهید چه کسی شوید و یا چه کاری انجام دهید.
- کمتر به درست انجام دادن اهمیت دهید بلکه بیشتر به خود انجام دادن اهمیت دهید.
- به جای شکست به پیروزی اهمیت دهید.
- به جای اینکه به زمانبندی اهمیت بدهید، به خودِ کار اهمیت دهید.
معرفی هفت تکنیک برای مبارزه با کمالگرایی
مواردی که در ادامه به آنها میپردازیم میتوانند ابزاری باشند تا در برابر غول بیشاخ و دم کمالگرایی دوام بیاوریم و میدان مبارزه را خالی نکنیم. صد البته رعایت این موارد به تنهایی موثر نیست و نخست میبایست طرز تفکر معمولیگرایی را در خود ایجاد کرده باشید.
۱. خودتان را زندانی کنید
اگر به تنهایی در یک اتاق حبس شوید، گذراندن ساعتهای اولیه سخت و طاقتفرساست. با خود میگویید ای کاش گوشی موبایلم را داشتم تا با آن بازی میکردم ولی نکته دقیقن همینجاست. شما از انجام یک کار طفره میروید چون حواسپرتیهای زیادی احاطهتان کرده است. طبیعی است با وجود سیل عظیمی از پستهای کوتاه در شبکههای مجازی مدام به تاخیر بیندازید.
این مسئله برای نخستین بار نیست که مورد بررسی قرار میگیرد اما آخرین بار نیز نخواهد بود؛ بیایید یک بار برای همیشه این موضوع را برای خود حل کنیم و تصمیمی در مورد آن بگیریم. لب کلام اینکه تا وقتی گوشی موبایلتان نزدیکتان است نمیتوانید کاری از پیش ببرید، میگویید چرا؟ بگذارید برایتان توضیح دهم:
خوب به خاطر دارم تنها شبکههای مجازی که در آنها حضور داشتم عبارت بودند از اینستاگرام، یوتیوب و تلگرام. هر روز از خواب برمیخاستم و با خود میگفتم ابتدا فلان پست را نگاه میکنم و بعد سراغ کار میروم. زمان میگذشت و من هنوز لنگ اینستاگرام بودم. بعید میدانم معتادها چنین وابستگی به مواد داشته باشند.
ناگفته نماند پس از چک کردن اینستاگرام نوبت به یوتیوب میرسید. لعنتی؛ چاه ویدیوها تمامی نداشت. هر قدر که چک میکنیم باز ویدیوهای جدید از راه میرسند. حال در نظر بگیرید وقتی فردی همزمان در چندین برنامه نظیر اینستاگرام، یوتیوب، تیکتاک و مینیچت حضور داشته باشد، آیا زمانی برای کار کردن خواهد داشت؟
۲. فعالیتها را به قسمتهای کوچکتری تقسیم کنید
دو جمله زیر را بخوانید و به احساس خود پس از خواندن آنها توجه کنید:
- امروز باید ۱۰۰ صفحه بخوانم
- تا یک ساعت دیگر ۲۰ صفحه میخوانم
نخستین جمله بیشباهت به قولهای دوران راهنمایی نیست. به خودمان میگوییم باید فلان کار را انجام دهیم اما نه حدی برای آن تعیین میکنیم و نه زمانی مشخص میکنیم. اگر انجام یک کار برایتان حسابی دشوار است آن را به بخشهای کوچکتری تقسیم کنید. با این کار از آن احساس اولیه دوری میکنیم و عملگرایانهتر قول میدهیم.
بگذارید در این مورد به تجربه شخصیام اشاره کنم. بیش از دو هفته است که سعی دارم وبسایت شخصیام را مرتب کنم ولی هر روز به بهانهای آن را تعویق میاندازم چرا که وظیفه را بیش از حد گنده جلوه میدهم. اگر همین وظیفه لعنتی را با حذف کردن پستهای نامربوط میآغازیدم، تمام کارهای مربوط به وبسایت تا الان به پایان رسیده بود.
شاید برایتان مفید باشد:(چرا نمیتوانیم برنامههایمان را به پایان برسانیم؟)
۳. از آسانترین وظیفه شروع کنید
ممکن است بگویید ما در این باره چیز دیگری شنیده بودیم:
«از مهمترین وظیفه شروع کنید.»
حرف شما درست اما وقتی کار مهم به تنهایی برای ترساندن و به تعویق انداختنمان کافی است چه لزومی دارد انرژی خود را صرف انجام آن کنیم؟ فقط کافیست سادهترین وظیفه روزتان را شناسایی کرده و به انجام آن مشغول شوید. انجام وظیفه ساده دو مزیت مهم دارد؛ یکی اینکه چون از توانایی انجام آن مطمئنیم مضطرب نمیشویم و دوم اینکه به ما کمک میکند تا روی ریل بیفتیم و به مرور زمان سراغ کارهای دیگر برویم.
از سویی دیگر معتقدم شروع از سادهترین وظیفه به مراتب از انجام سختترین وظیفه کارآمدتر است. برای اثبات این مدعا میخواهم توجهتان را به دومینو جلب کنم؛ هدف نهایی در دومینو بسیار بزرگ به نظر میرسد اما با وجود جسم کوچک ابتدای مسیر آن قدرها هم دور از دسترس نیست.
لازم میدانم این نکته را نیز گوشزد کنم که به کارگیری این روش در برخی موارد جوابگو نیست؛ به عنوان مثال اگر زمان زیادی در اختیار ندارید و اولویت بزرگی نیز انتظارتان را میکشد، بهتر است از این روش صرف نظر کنید و به روشهای دیگری که معرفی کردم متوسل شوید.
۴. خودتان را به دردسر بیندازید
این روش را خودم ابداع کردهام و آن را اجبار اختیاری نامیدهام. برای همه ما پیش آمده قصد شروع کاری را داریم اما روزها از پی یکدیگر میگذرند و هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر هم شروع کنیم هیچ تعهدی در این میان وجود ندارد؛ تعهدی که تضمین کند روندمان ادامهدار است و قرار نیست از حرکت بایستیم. در چنین مواقعی چه کاری از دستمان برمیآید؟
ماجرا از این قرار است که کتابی را آغاز کردم اما روند خواندن آن ثابت نبود. یک روز میخواندم و سه روز بعد کتاب در قفسه خاک میخورد. هر شب قبل از خواب برنامهریزی میکردم تا یادم بماند آن را فردا بخوانم اما فردا میرسید و دوباره اتفاقی نمیافتاد.
جدای از اینها اگر هم هر روز کتاب را میخواندم، رشد چندانی در میان نبود چون در نهایت میتوانستم پنج صفحه بخوانم و با این روند، خواندن کتاب پنج سال طول میکشید. درست است طرفدار تندخوانی نیستم اما کندخوانی را هم نمیپسندم.
این روند همچنان ادامه داشت تا اینکه فکر بکری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم به اختیار، خود را مجبور کنم. منظورم از اجبار اختیاری، تعهدهای شخصی نیست چون معمولن آنها را نیز فراموش میکنیم بلکه من با انتشار یک پیام در کانال تلگرام، تعهدی ایجاد کردم که هیچ راهی برای فرار از آن نبود:
«از فردا میخواهیم هر روز بیست صفحه از فلان کتاب را بخوانیم»
خود را به دردسر انداخته بودم ولی احساس خوبی داشتم چون میدانستم چاره همین بود. اگر قرار بود با همان تعهدهای شخصی پیش بروم، هزار سال بعد هم در همان نقطه میماندم. این تعهدهای اجباری مثل پرش از بلندی هستند. وقتی پریدی دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد. باید مسیر را تا انتها طی کنی.
۵. از قانون بیست ساعت استفاده کنید
خیلی از اوقات دلیل اینکه مایل به انجام کاری نیستیم آنست که نمیدانیم چقدر زمان برای انجام آن احتیاج داریم. وقتی سررسیدی در میان نباشد، کار تا ابد به درازا میانجامد. به عنوان مثال قصد داریم یک مقاله لعنتی بنویسیم، برای فلان امتحان وامانده مطالعه کنیم یا میخواهیم ساز مورد علاقهمان را بیاموزیم ولی هیچوقت شروع نمیکنیم. در چنین مواقعی قانون بیست ساعت کارمان را حسابی راحت میکند؛ حال قانون بیست ساعت چه میگوید؟
فرقی ندارد وظیفهای که قصد انجام آن را دارید یا مهارتی که میخواهید بیاموزید چه باشد، در هر صورت تنها بیست ساعت برای آموختن اصول اولیه زمان لازم دارید. به طور خلاصه وظیفه یا مهارت را به سه بخش اساسی تقسیم کرده و شروع کنید. به جرئت میتوانم ادعا کنم پس از اتمام بیست ساعت از هشتاد درصد هممسیران خود جلوتر خواهید بود.
شاید برایتان مفید باشد:(قانون بیست ساعت چیست؟)
۶. قانون دو دقیقه از دیوید آلن را فراموش نکنید
اگر انجام وظیفهای دو دقیقه طول میکشد، همان لحظه برخیزید و انجامش دهید. شاید گمان کنید در دو دقیقه نمیتوان کاری انجام داد اما مسئله همان اقدام ابتدایی است که ما را وارد کار میکند. وقتی در موقعیت انجام شده قرار بگیریم احتمال ادامه دادن بیشتر میشود.
شاید برایتان مفید باشد:(قانون دو دقیقه چیست؟)
۷. قانون پنج ثانیه از ملرابینز را به کار بگیرید
هر بار که به تعویق میاندازیم موجی از سرخوردگی به طرفمان سرازیر میشود. نگاهی به وظیفه باقی مانده میاندازیم و با خود میگوییم این کار قرار نیست انجام شود. باید بگویم تمامی این برداشتها نادرست است. تنها کافیست از قانون پنج ثانیه استفاده کنیم تا اعتماد به نفس از دست رفته را بازیابیم. باری، فقط پنج ثانیه با بهترین نسخه فاصله داریم.
شاید برایتان مفید باشد:(قانون پنج ثانیه چیست؟)
کمالگرایی و فرصتهای از دست رفته
وقتی به فرصتهای زندگیام میاندیشم حسرت میخورم چرا با کمالگرایی بیش از حد آنها را نابود کردهام؟ لعنتی. نباید حسرت بخوریم. جلوی ضرر را هر وقت بگیریم منفعت است. همین الان از جایمان برخیزیم و به معمولی بودنمان افتخار کنیم. راستی اگر این مقاله برایتان مفید بوده حتمن آن را با دوستانتان نیز به اشتراک بگذارید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاثیر موسیقی بر مغز
مطلبی دیگر از این انتشارات
جملاتی از کوین دورانت که شما را غیرقابل توقف می کند
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاثیر دو زبانه بودن بر مغز