ورود به ماه رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم


بچه‌تر که بودم وقتی حرف از شروع ماه رمضون می‌شد ناخودآگاه به یاد بوی نون تازه و مزه‌ی حلیم و آش رشته می‌افتادم و دلم غنجمی‌رفت که قراره افطاری بخوریم و سحر بیدار بشیم و صدای خوش دعای سحر رو از تلویزیون گوش کنیم. بزرگ‌تر که شدم و خودم روزه می‌گرفتم کمی حس و حالم عوض شد، اوایل سخت بود به خصوص که اون سال‌ها دقیقا ماه رمضون وسط تابستون گرم قرار گرفت و ساعت‌ها به کندی می‌گذشت ولی بازم چیزی از لذت لحظات افطار برام کم نشده بود.

به نظرم خیلی مفاهیم این دنیا نیاز به پختن داره، باید زمان بگذره تا در ذهن به تکامل برسه. سال اول طلبگی که منطق می‌خوندیم، نسبت به منطق حس درستی نداشتم، هر چه سعی می‌کردم بیشتر بفهمم سردرگم‌تر می‌شدم. زمان گذشت و یکی دو سال بعد حس کاملا متفاوتی داشتم، برخلاف اون اوایل حس می‌کردم مسائل منطق رو به خوبی درک می‌کنم. مفاهیم منطق در گذر زمان برای من جا افتاد. همه‌ی اینا رو گفتم که بگم حسم نسبت به ماه رمضون هم همچین سیری رو داشت و هر چه گذشت حس کامل‌تری به این ماه عجیب پیدا کردم و مطمئنم هر چه سال‌ها بگذره هم این قضیه ادامه داره.

امسال که چندین سال از اولین تجربه‌ام از ماه رمضون گذشته، بازم مثل اون سال‌ها وقتی حرف از ماه رمضون میشه حس عجیبی دارم ولی نه از جنس افطار و سحری خوردن،‌ بلکه از جنس معنویت و بندگی.

اعتراف می‌کنم که هیچوقت نتونستم از این ماه درخور این ماه بهره ببرم اما هرچقد هم که من ناتوان باشم که از مهمونی بهره ببرم، میزبان سنگ تموم میذاره و اجازه نمیده کسی از این مهمونی دست خالی بیرون بیاد.

چند دقیقه به اولین افطار ماه رمضان امسال مونده و من از درون در حال پرواز هستم...