بیاید یه کم حرف بزنیم:)

سلااام

اول همه بگم که با خوندن متن بعضی از دوستان در ویرگول متوجه شدم که من اصلا هنر نویسندگی ندارم😃 برخلاف آنچه فکر می کردم، برای همین فقط می تونم همینجوری که الان می نویسم براتون بنویسم🥲 نوشتن متن های احساسی و ادبی و پر از ارایه و استعاره و تشبیه در تخصصم نیست😁


پارسال این موقع کربلا بودیم با داییم اینا، پارسال کلا تابستون سرشار از معنویتی داشتم که الان پشیمونم چرا خاطره اون موقع ها رو ننوشتم تا وقتی مثل حالا دلم تنگ میشه برم بخونم شون. تاسوعا و عاشورای پارسال من مشهد بودم، دو سه روز مونده به اربعین هم کربلا، هر دوشون هم اولین باری بود که می رفتم. امسالم شب قدر خواستم یه سفر مشهد روزیم کنه خدا تو سال جدید، خیلی زودم روزیم کرد و دعام رو مستجاب کرد😃 ۲۲ تا ۲۶ اردیبهشت از طرف دانشگاه رفتیم مشهد و من روز تولد مشهد بودمممم، انقدر خوشحال بودم که حد نداشت، کلی ذوق داشتم می گفتم امام رضا بهم کادو تولد داده. تا قبل از اینکه برای اولین بار برم مشهد هیچ وقت فکرشم نمی کردم مشهد انقدر جذاب باشه، الان همش دوست دارم باز برم مشهد زیارت و کلا تو حرم بمونم، کاش میشد ماهی یه بار رفت🥲 حالا ببینم میتونم مامان بزرگم رو بردارم دوتایی بریم😍


یه اتفاقی چندوقت پیشا برام افتاد که عمیقا به این ایمان آوردم که خدا رحمتش خیلی خیلی بیشتره از غضبش از تنبیهش و از هرچیز دیگرش. واقعا خیلی مهربون و رحیمه. من انقدر این باور رو در خودم تقویت کرده بودم که هر اتفاق و سختی که پیش میاد همش امتحان خداست و من باید در برابرش تحمل و صبرم رو زیاد کنم، دیگه وقتی یه چیز ناخوشایندی برام پیش میومد تا میخواستم پیش خدا دعا کنم که برطرفش کن، می گفتم نه نگین، چرا این دعا رو میکنی؟ سختی ها امتحان تو هستن باید رشد کنی حتما دلیلی داره خدا باید تو ظرف وجودیت رو بزرگ کنی. ولی وقتی یه درد جسمی رو تجربه کردم، از شدت ترس و استرس که نکنه بدتر بشه یه شب با خدا حرف زدم و گفتم خدایا من چیکار کنم؟ الان این امتحان منه واقعا؟ یا اگر ازت بخوام رفعش میکنی؟ به اینکه باید امتحانم رو پس بدم قانع بشم یا به رحمتت که خوبم میکنی امیدوار باشم؟ اشکام همینجور سرازیر شد و ازش خواستم که خوبم کنه و چنین امتحانی ازم نگیره چون من همه فکر و ذهنم درگیر این موضوع شده بود و حتی نمی تونستم خوب عبادت کنم. فرداش که بیدار شدم به طرز معجزه اسایی هیچ خبری از درد و اون مشکل نبود. کلی خداروشکر کردم و اونجا بود که فهمیدم رحمتش از همه ویژگی های دیگه اش سبقت میگیره واقعا.


دو سه روز پیش با مامانم رفتیم یه مرکز طب اسلامی که تعریفش رو خیلی شنیده بودیم. من کلا عادتمه دوست دارم مشکلاتم رو با طب اسلامی یا طب سوزنی و این چیزا رفع کنم به جای دکتر رفتن! خلاصه رفتیم اون مرکز و بعد رفتیم پیش متخصصی که خانم بود و چند تا سوال ازم کرد و یه چیزایی برام نوشت رو کاغذ و من چون قبلا پیش یه دکتر خوب دیگه برای طب سوزنی رفته بودم از اونجا فهمیدم که این متخصص، متخصص خوبی نیست. برای تشخیص مزاج من که البته خودم از قبل میدونستم چیه، چندتا سوال کرد و نه زبان رو معاینه کرد نه نبض رو گرفت و نه سوال های مرتبطی کرد. حالا از اینا بگذریم، میخوام بگم که متاسفانه متخصص نبود اصلا و چیزی هم بلد نبود. حالا بعد از اینکه کلی از من راجع به سئو پرسید چون دخترش میخواست سئو کار کنه، به مامانم گفت چندتا بچه داری؟ مامانمم گفت همین یه دونه. گفت میخوای دخترت هم یه دونه بیاره؟ حالا من😐 مامانمم گفت نه دخترم قراره چندتا بیاره منم براش نگهدارم😅 کلا مامانم از اولم همینو میگفته همیشه میگه نگین ۴_۵ تا بچه بیاره من نگهشون میدارم🗿بعد خانمه گفت خب باید زودتر ازدواج کنه، سن باروری و اینا میگذره، الان باردار شدن خیلی سخته، خانمایی که فلان مشکل رو دارن نازا میشن و از این حرفا! و مجموعا داشت به مامانم می گفت که شوهرش بده زودتر! یه بارم زندایی مامانم به مامان بزرگم گفته بود که نگین رو چرا شوهر نمیدن؟🤦🏻‍♀️ واقعا یه حس رو دست موندگی به آدم دست میده، من حالا زیاد حسم بد نشد ولی حرفاش بدون تاثیر هم نبود. مثلا یه تاثیرش این بود که وقتی میخواستم مثلا به مامان بابام گیر بدم که با صدای کم اینستا ببینید من نمیخوام بشنوم، پیش خودم گفتم نگین داری راحتی مامان بابات رو هم مختل میکنی، اصلا الان تو توی این سن چرا باید ور دل مامان بابات باشی؟ دلت میخواد وقتی ازدواج کردی بگن اخیش راحت شدیم چقدر بهمون گیر میداد؟ و اینا باعث میشد من در برابر هرچیزی که ناخوشایندم هست خودم رو به سکوت دعوت کنم. راستش نمیدونم فکر درست چیه، انقدر تو ذهنم افکار مختلف میاد و میره که تشخیص خوب و بد برام خیلی سخت شده. امیدوارم آدمای این شکلی مثل اون خانم به ظاهر متخصص و زندایی مامانم و امثالهم زودتر متوجه کارشون بشن و خودشون رو اصلاح کنن. درسته نیت اعمال مهمه و شاید اونا نیت بدی از زدن این حرفا نداشتن، ولی اثر حرف مهم نیست؟ اینکه من مثلا با بچه ام با خشم تا کنم و بعد بگم نیتم این بود که دیگه دستشو نزنه به کتری، خب رفتارت چی؟ رفتارت چه تاثیری روی اون بچه گذاشت؟ اون اثری که گذاشت هم به گردن توعه.


تو ارتباط با بابا و مامانم کاملا به این نتیجه رسیدم که اگر میخوای روابطت با دیگران رو بهبود بدی و بقیه هم باهات خوب تا کنن، اول باید از خودت شروع کنی. یعنی اگر ما خوب بشیم بقیه هم خوب میشن باهامون. هر زن و شوهری هر پدر فرزند و مادر فرزندی و هر نوع ارتباط دیگه اگر شکرآبه، سرده، خشکه، و در کل خوب نیست، یکی از طرفین هم شروع کنه به خوب شدن، مطمئن باشید که نتیجه میده. چون طرف مقابل اگر واقعا آدم سالمی باشه نمی تونه جواب محبت و خوبی شما رو با بی احترامی و بی محلی بده، همه چیز متقابله همه چیز. چون من از وقتی با بابام مهربون تر شدم و بهش خدمت می کنم مثلا چایی میارم صبحانه میارم یا از خوراکی هام بهش میدم، قشنگ میبینم که اونم چقدر با من مهربون تره، همش دلش میخواد اونم بهم کمک کنه، بهم محبت کنه، چیزی میخوام زود بهم میده. یا مثلا با مامانم که این روزا مثل عاشق و معشوق شدیم😂 هی من قربون صدقه اون میرم اون قربون صدقه من میره، این کاراش باعث شده من حسابی خودمو لوس کنم براش و اون کودک درونم حسابی جولون بده.


کاش میشد غصه نخورد. یه بار استادمون ازمون پرسید به نظرتون دنیا عادلانه س؟ همه گفتن نه من گفتم بله. علت اینکه گفتم بله این بود که چون خدا عادله، این دنیایی هم که دست خداست عادلانه داره اداره میشه. حالا شاید از نظر ما آدما عادل نباشه، اینکه مثلا یه کودک توی غزه از گرسنگی بمیره و یه کودک دیگه تو بهترین امکانات زندگی کنه. اینکه یه پسری باباش پولداره و ماشین و ویلا و تفریحات آنچنانی براش به راهه، یه پسری مجبوره از صبح تا شب مثل چی کار کنه تا محتاج نون شبش نمونه. آره اینا از دید ما ادما عادلانه نیست، اما من مطمئنم خدا اجحافی در حق هیچ کسی نکرده. هیچ اجحافی، حتی یه اپسیلون. چون اگر اینطور بود بنده ها می تونستن روز قیامت شکایت کنن که خدایا تو به من سخت تر از فلانی گرفتی پس من حق داشتم به این روز بیفتم. اما میدونید، این ناعدالتی ها خیلی دل آدم رو خون میکنه، غصه کسی که دوستش داری رو خوردن باعث میشه همش به این تبعیض ها فکر کنی. که اگر این عزیز من هم تو شرایط فلان شخص بود هرگز این بلاها سرش نمیومد. آخرش به این فکر می کنم که چقدر خوب که مرگ هست، چقدر خوب که دنیا تموم میشه و ما قرار نیست تا ابد اینجا بمونیم و این چیزارو تحمل کنیم. بعد میگم نگین مگه دنیا بی ارزشه؟ بی ارزش از این لحاظ که مزرعه آخرت هست، نیست، از این لحاظ بی ارزش نیست، نمیتونیم بگیم دنیاعه تموم میشه میره، چون ما الان دقیقا روی پل صراط هستیم، ما همین الان داریم مشخص می کنیم که بهشت رفتنی هستیم یا قرار هست از روی این پل بیفتیم و بریم جهنم؟ با هر کار بد یا گناهی که می کنیم، شعله های آتش جهنم بالاتر میان و به ما که روی پل هستیم نزدیک میشن! پس نمیشه با هیچ چیزی خودت رو تسکین بدی الا اینکه تلاش کنی در راه رضای خدا فقط قدم برداری و خودت رو بسپری به اون.


یه بار یه برنامه زندگی پس از زندگی رو دیدم، تجربه گر داشت می گفت ولی روح از بدنش خارج شد اومد چند متر بالاتر از بدنش و همه کسایی که روی زمین بودن رو داشت میدید و هر کدوم رو دقیق میدید که چیکار دارن می کنن جه فکری میکنن و اینا...من از اون موقع تصوراتم نسبت به نظاره گر بودن خدا خیلی بهتر شده. بهتر میتونم درک کنم که من الان یه آدمی هستم توی این دنیای بزرگ که خدا اون بالا تسلط و دید کامل بهم داره و دقیق زیر ذره بینم گذاشته و به تک تک کارها و حرف ها و افکارم آگاهه. اینطوری راحت تر آدم میتونه جلوی گناه کردنش رو بگیره، بهتر میتونه خدا رو درک کنه، گفتم بگم که شاید به شما هم کمک کنه این دید رو بدست بیارید.

جلد اول کتاب دستورات اخلاق توحیدی که درباره دوام طهارت هست رو دارم میخونم روز ۳۲ هستم. انشاالله دعا کنید که خدا توفیقش رو بهم بده که در موردش براتون یه پست بنویسم تا انشاالله کمک کنه همه مون باهم از این یه بعد دائم الوضو باشیم.

راستی گفتم توفیق، به این باور رسیدم که واقعا خدا تا توفیق نده ما نمیتونیم کاری کنیم. اگر هنوز دلت میخواد نماز شب بخونی و نمیتونی، اگر دلت میخواد چله زیارت عاشورا بگیری یا هر کار خوب دیگه ولی انجام نشده یا وسطش شکست خوردی، به نظرم توفیق نداشتی، منم نداشتم خیلی وقت ها، ولی حالا توفیق داشتن چجوری بدست میاد؟ فکر کنم خیلی چیزا دخیله اما یکیش اینه که اول مراحل قبلی رو باید طی کرده باشی، یعنی اگر هنوز نماز اول وقت نمیخونی، توفیق نماز شب خوندن احتمالا نخواهی داشت، اگر نماز رو درست کنیم و نه فقط اول وقت، بلکه با آداب خودش، با تمرین توجه، توفیق های دیگه سرازیر میشه سمت مون.

درِ یه خونه قشنگ تو محله مون:)
درِ یه خونه قشنگ تو محله مون:)