ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
حلوای نقد...
میگویند روزی بهلول در حال خط کشیدن روی زمین بود که همسر هارون الرشید او را دید.
گفت چه میکنی بهلول؟
گفت دارم در بهشت برای مردم خانه میسازم.
گفت اگر سه دینار بدهم برای من هم میسازی؟
بهلول گفت البته که میسازم.
سه دینار را گرفت و خطهایی روی زمین کشید و گفت این هم خانه ات...
شب هارون خواب دید همسرش در باغی بسیار با صفا که نظیرش را در دنیا ندیده بود در حال گردش است ، از دربانش پرسید این باغ از کیست گفت اینجا برای همسر هارون است ، باغ اوست در بهشت...
هارون از خواب بیدار شد و به همسرش خوابش را گفت و پرسید تو چه کردی که این باغ نصیبت شده؟
گفت به بهلول سه دینار دادم و برایم این را تهیه کرد.
بهلول گفت خوب من فردا هزار دینارش میدهم تا بهتر از این برایم بسازد.
فردا رفت پیش بهلول گفت ، بهلول این هزار دینار را بگیر و برایم باغی در بهشت بساز.
بهلول همانطور که داشت خط میکشید گفت دِبیا ، همسرت باغ ندیده را پول برایش داد و تو برای باغ دیده پول میدهی؟زرنگی؟
این متل نمیدانم واقعا بوده یا نه ، ولی نکته ظریفی در آن وجود دارد ، اینکه خلقت انسان به گونه ای است که باورش به غیب و آخرت در بسیاری از انسانها و مخصوصا در مراحل اولیه ، بر اساس اعتماد به فرستادگان خداوند صورت میگیرد.
یعنی خداوند با فرستادن پیامبرانش و همراه کردن نشانه هایی با آنها بشر را متوجه هستی نامحدودی میکند که البته قبلا آنرا دیده است ولی الان آنرا فراموش کرده.
البته در این دنیای ندیده اینگونه نیست که تا قیامت بخواهد منتظر بهشت و جهنمش باشد ، در حقیقت در همین حال حاضر هم در همان بهشت و جهنم از لحاظ روحی و روانی زندگی میکند ولی خوب درک نمیکند.
ولی همینکه چشم از این دنیا فروبندد بهشت یا جهنم برزخی را تجربه میکند ، در واقع آنهایی که میگویند سیلی نقد به از حلوای نسیه ، این خیلی هم نسیه نیست ، اولا الان در حال لمس آن هستیم و ثانیا به محض مرگ آنرا در بعد برزخی لمس خواهیم کرد.
این لفظی که قرآن در مورد بازیچه و لعب و لهو گفته است بسیار جالب است ، اینکه گویی انسان در یک بازی دنیوی وارد شده است که اگر حواسش به این بازی گرم شد و از "خودش" فارغ شد و خودش را فراموش کرد ، در این بازی یا میبرد یا میبازد که در هر صورت چون همه این بازیها زیر مجموعه یک مجموعه فانی به نام دنیاست آن هم فانی است و برنده هم باخته است.
و اغلب آنچنان این بازی را جدی میگیرند که بعد از انکار پالسهای درونی خودشان ، کم کم چیزهای دیگر را هم منکر میشوند و میرسند به آنجا که با سرعت به سمت بازیهای جدیدتر میروند و دیگر فرصتی برای اندیشیدن به ابعاد دیگر خودشان را ندارند...
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾
بدانيد كه زندگى دنيا در حقيقت بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به يكديگر و فزونجويى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مث ل بارانى است كه كشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن كشت] خشك شود و آن را زرد بينى آنگاه خاشاك شود و در آخرت [دنيا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست (۲۰)
شاید صحنه های قمارخانه ها را در فیلمهای امریکایی دیده باشید ، دوستی که این مکان را رفته بود تعریف میکرد که مردم هر هفته مبلغی مثلا 500 دلار از درآمدشان را میاورند اینجا و قمار میکنند به امید آنکه برنده شوند ، هزاران نفر میبازند و یک نفر میبرد ولی مردم آنچنان با شراب و طمع مست شدند که آن یک نفر را میبینند و آن هزاران نفر را نمیبینند.و حتی برای دوستانشان هم احوالات برنده را تعریف میکنند.و در این بازی هستند در امیدی که سیلی مدام است و نقد و گمانشان این است که بهشت مکانی است مثلا دورتر از مریخ که حالا حالا با آن فاصله دارند. اما بدانیم که آن حلوای نسیه به محض مرگ در برابر ماست و تا ابد با ماست...و در حقیقت حلوای نقد است...
پ.ن اینکه این نوشته ها را مینویسم به این خاطر است که انسان دچار فراموشی خودش است و با تذکر مدام است که یاد خودش می افتد و پیش میرود.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه جا کربلاست، همه جا نینواست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نور خاموش نشدنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک عادت و چند نکته خودشناسی