شهید گمنام♥️

سلام

راستش چند روز پیش شهید گمنام آوردند شهرمون حس عجیبی بود میزبان شهیدی شدیم که چهل و اندی سال قبل توی هجده نوزده سالگی رفته برای اینکه ما الان امنیت داشته باشیم ...برای اینکه من امروز با خیال راحت توی کوچه و خیابون های شهرم قدم بزنم ...

شهیدی که شاید مادرش تا آخر عمر چشم به راهش بوده ...شاید پدری با اینکه به روی خودش نمی‌آورده ولی همیشه در حسرت پسری بوده که آرزو داشته تو روز های پیری عصای دستش بشه

و شاید خواهری با دیدن هر خواهر و برادر بغض گلویش رو می‌گرفته ...

رفتیم تشییع پیکر شهید

توی دلم بهش گفتم تو فقط چند سال از من بزرگتر بودی که به این مقام رسیدی و حالا برگشتی اگه یه خواهر داشتی شاید الان با اشک و دلتنگی پیکرت رو بغل میکرد و شاید بهت خوشآمد می‌گفت ...

شاید در حسرت دیدنت توی لباس دامادی بغض میکرد و ...

اما نیست ..امروز خواهری نیست تا برات هیچکدوم از اینکارها رو بکنه ..

ولی فکر کن من و تک تک دختر هایی که امروز اینجاییم خواهرتیم ..قول میدم هر وقت مسیرم اینوری افتاد اول بیام پیشت عین یه خواهر ...و سعی کنم تک تک کارهایی که اگه خواهرت بود انجام میداد برات انجام بدم .

آره دیگه همین :))

اگه دوست داشتید یه فاتحه به روح این شهید عزیز هدیه کنید :))🌱