Zahra Sadat·۱ ماه پیشتجربه من از دو ماه شاهنامهخوانیجهان عمق پیدا میکرد و چند لایه میشد و معنا از هر لایهاش بیرون میریخت!
Zahra Sadat·۳ ماه پیشپروانهها بال میزننددستش را روی شکمش گذاشت. دیگر درد نداشت. پروانهها آرام گرفته بودند.
Zahra Sadatدرقلم من؛ اسلحه من·۳ ماه پیشاگر من باید بمیرم، تو باید زنده بمانیبه بهانه گرامیداشت ادبیات مقاومت
Zahra Sadat·۳ ماه پیشپرونده زنان: پاییز فصل آخر سال استبالای مژهها خط سیاه میکشم. کج میشود. مثل همیشه. مثل تمام خطهای زندگیام که کشیدم و کج شد و پاک کردم و باز کشیدم و باز کج بود.
Zahra Sadatدرقلم من؛ اسلحه من·۴ ماه پیشما را به سخت جانی خود این گمان نبودما که در سایه خورشید معذب بودیم
Zahra Sadat·۴ ماه پیشطرح یک پرسش: فلسفه به چه کار ما میآید؟ما هیچ کدام فیلسوف حرفهای نیستیم اما همهمان به مسائل فلسفی فکر میکنیم.
Zahra Sadatدرعقیق·۶ ماه پیشبدون اِدیت، بدون روتوشمردی که تا دیروز صلابتش را تحسین میکردم و امروز نبودنش را انکار