یک نفس از عمر بود باقیام / حیف بود گر به سر آرم به غم
هرگز نمیرد!
جلسه اول کلاس تاریخ تحلیلی صدر اسلام، استاد یک سوال از ما پرسید.
پرسید: "حضرت علی (ع) در مدینه به خلافت رسیدند، ولی در کوفه به شهادت رسیدند. چرا حضرت علی از مدینه به کوفه آمدند؟"
بعد گفتن: "حضرت علی به کوفیان میفرمایند:"
خدایا من از آن ها خسته شده ام و آن ها از من. خدایا بهتر از آن ها را به من عنایت فرما و حاکمانی ستمگر بر آن ها مسلط بنما.
وقتی حضرت علی، چنین نتیجه ای از همراهی کوفیان دیدند و بعد از آن هم کوفیان پشت امام حسن را خالی کردند، پس چرا امام حسین مجدد به دعوت کوفیان به سمت کوفه رفت؟ آیا امام اشتباه کرد؟
رو به زبیر گفت: «آنچه به ظلم و بی عدالتی اندوخته اید، اگر به مهریه نکاح زنانتان رفته باشد، بازپس میگیرد و به صاحبش باز میگرداند و چنان در هم آمیخته شوید که پست ترین شما به مقام بلندترین شما برسد و بلندترین شما به مقام پست ترینتان ... من از مسلم فقط یک پرسش دارم؛ چرا به مردمی اعتماد کرده که دو بار آزموده شدهاند؛ و هر بار یاری کننده خود را به دشمنش واگذاشتند؛ و من به خدا پناه میبرم که حسین را به دست دشمنانش خوار کنم.»
نامیرا
هیچ کس توی کلاس نتونست به این سوال پاسخ بده. به همین خاطر استاد خودش شروع به پاسخ دادن کرد.
بعد استاد در جواب سوال چرا باید تاریخ تحلیل صدر اسلام بخوانیم؟
گفت: "اگر ما اعتقاد داریم اهل بیت کلهم نور هستند، باید بدانیم چرا امام حسن صلح را انتخاب کردند و امام حسین جنگ را؟
اون شرایطی که امام حسن را به صلح مجبور کرد و شرایطی که امام حسین قیام را انتخاب کرد، چه بود؟"
به قول معروف تاریخ بخوانید تا از تاریخ بیاموزید.
امام علی ( ع ) :
هر کس از وقایع گذشتگان عبرت گیرد بینا می شود کسی که بصیرت و بینایی پیدا کرد میفهمد ، و آن کس که فهمید عالم میشود .
خواجه نصیرالدین طوسی :
اگر ایلخانان به تاریخ بها میدادند و از آن عبرت میگرفتند هیچگاه به ایران نمیآمدند و به این سرنوشت شوم گرفتار نمیشدند .
هگل ( فیلسوف آلمانی ) :
آنچه ما از تاریخ میآموزیم این است که انسان ها هیچ گاه از تاریخ چیزی نمیآموزند .
کربلا یکی از بزرگترین وقایع تاریخ بشریت است.
یکی از بزرگترین عبرتهای کربلا، عبرت از کوفیان است. چرا کوفیان دوازده هزار نامه برای امام فرستادند اما پشت امام را خالی کردند و در مقابل امام ایستادند؟
ربیع اندیشید. گفت: «اگر حسین بن علی - آن گونه که عبدالله میگوید - پاسخی به نامههای کوفیان ندهد؟!»
«اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد، حسین در یاری او لحظه ای درنگ نخواهد کرد.»
نامیرا
کتاب نامیرا یک رمان برگرفته از واقعیت است. داستان دو تن از شهدای کربلا که یکی اصلا امام را نمیشناخته و دیگری با خلافت و یاری امام مخالف بوده. اما دست سرنوشت هر دو آنها حقیقت را پیدا میکنند و جانشان را برای امامشان میدهند.
در مقابل کسانی که برای امام نامه میفرستند ولی در سپاه یزید با امام میجنگند.
عبدالله که به صداقت ربیع یقین داشت، آرام سر تکان داد و گفت: «شما حسین بن علی را چگونه شناختید؟! کوفیان از ظلم یزید به حسین پناه بردهاند، در حالیکه نه یزید را آن گونه که هست میشناسند و نه حسین را. من هم حسین بن علی را بیش از هر کس به حکومت شایسته تر میدانم، حسین به خلافت زینت میبخشد، در حالی که خلافت به او زینت نمیدهد. حسین شأن خلافت را بالا میبرد، در حالی که خلافت شأنی بر او نمیافزاید . خلافت به حسین نیازمندتر است، تا او به خلافت. اما سوگند به کسی که پیامبر را فرستاد ، هیچ یک از شما، تحمل عدالت خاندان علی بن ابی طالب را ندارید. آن که خاندان علی را میشناسد، به مردم بگوید که اگر حسین به خلافت برسد چه میکند.»
عبدالله همون کسی بود که در ابتدا با کلمات بازی میکرد و مخالف قیام امام بود ولی در نهایت جز شهدای کربلا شد.
عمرو گفت: «حسین بن علی ( ع ) فرزند فاطمه دختر رسول خدا که در ایمان و تقوی و دانش و شجاعت و شرف سرآمد عرب است.»
ربیع پرسید: «حسین بن علی ( ع ) فرزند رسول خداست؟!»
شبث گفت: «و چه کسی شایسته تر از او برای خلافت بر مسلمانان و رهبری امت رسول خداست؟»
ربیع گفت: «پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟»
شبث گفت: «در خاندان بنی هاشم، کم ندیدهایم که برای حقی بزرگتر، از حق خویش میگذرند.»
ربیع هم همون کسی بود که امام را نمیشناخت.
این کتاب به قدری زیباست که دوست دارم تمام قسمتهای اون رو به اشتراک بگذارم.
اگه شما هم مثل من دوست ندارید داستانی از واقعه کربلا باشه، باید بگم که به محض رسیدن عبدالله به کربلا داستان تمام میشه.
حسن ختام هم این قسمت از کتاب باشه:
خواست برود. لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک عادت و چند نکته خودشناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قدم قدم تا حرم ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
«کافَر»