(امیرمهدی مهرگان) او منتظر است تا که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم!
همه جا کربلاست، همه جا نینواست!
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز روز عاشورا بود. سالروز روزی که امام حسین(ع) ، خانوادشون و یارای با وفاشون هر کاری تونستن برای دفاع از دین و حق کردن. با وجود یک عالمه سختی جلوی ظلم واستادن و از چیزی نترسیدن.
خیلی وقتا فکر می کنم اینکه میگن «یا لیتنا کنا معک(ای کاش کنارت بودیم)» یه حرف خیلی بیخوده، هر کسی نمی تونه و لیاقتش رو نداره که اینجوری پای امام و دینش واسته.
همین الان چقدر برای امام زمانمون کار می کنیم؟
امام حسین(ع) برای امر به معروف و نهی از منکر شهید شد، اما ما حتی از دو جمله امر به معروف ترس داریم، از یکی دوتا تیکه و بد و بیراه واهمه داریم.
یا مثلا بخاطر اینکه جلوی دوست و آشنا و کلا دیگران ضایع نشیم، یه کار یه رفتاری که حتی خودمون می دونیم اشتباهه رو انجام میدیم، برای اینکه خودمون رو هم از عذاب وجدان رها کنیم یه بهونه هم جور می کنیم و به خیال خودمون در میریم.
یا مشغول چیزهای زودگذر دنیایی هستیم. کار های اصلی تر رو ول کردیم و میگیم باید به حرف دل گوش کرد، در صورتی که باید به حرف خدا و راهنماهایی که برامون فرستاده گوش کرد.
موقعی که برای کار درست جون و مالمون در خطر باشه ، هزار جور بهونه میاریم و...
اینا که خیلی مثال های ساده ای بودن، حالا فرض کنید با این اوصافمون موقع امام حسین(ع) ما کجا بودیم، نهایتش هنرمون این بود که تو سپاه یزید نباشیم و تو خونه پی کار خودمون باشیم!
کتاب توجیه المسائل کربلا تقریبا به همین موضوع ربط داره و بهانه هایی که کوفی ها آوردن یا بهونه های آشنایی که خود ما می تونستیم موقع عاشورا بیاریم رو توش شرح داره. واقعا کتاب خوبیه و تلنگر میزنه به آدم.
بخشی از کتاب توجیه المسائل کربلا:
توجیهاتی برای با حسین نبودن!
اسلام به من نیاز داشت
عدهای در کربلا حاضر نشدند و بهانهشان این بود که اگر در کربلا بیاییم. کشته میشویم. درحالی که در این شرایط اسلام به افرادی مثال ما نیاز دارد. ما باید باشیم تا بتوانیم آیات و احادیث را زنده نگه داریم. باید ترویج علم کنیم و...
مگر اسلام امام حسین با اسلام شما فرق میکرد! اسلام حسین برای این که زنده بماند، نیاز به جهاد داشت، نیاز به فداکاری داشت، نیاز به خون داشت...
بعضی وقتها اثر خون خیلی بیشتر از اثر علم است. پس این توجیه درست نیست که به بهانه تحصیل علم و یا تدریس علم، جبهه جهاد علیه باطل را خالی کرد.
امام حسین رفت تا به خدا برسد، رفت تا جانش را نثار کند، اسلام به امام حسین(ع) نیاز داشت، ولی به خون او نیاز داشت ...
توصیههای یک دیپلمات به حضرت عباس(ع)
آقا جان سلام! راستش خیلی وقت بود که می خواستم چند کلمه خودمانی با شما درد دل کنم. نمی دانم! شاید هر کس دیگر غیر از شما بود، از کلمه درد دل استفاده نمی کردم. شاید صراحتا می گفتم می خواهم چند خط انتقاد کنم، گله کنم یا یک چیزی توی همین مایه ها! اما خب چه کنم که احترام شما خیلی واجب است و الان هم که دارم این حرف ها را می زنم، دست و پایم می لرزد و قلبم دارد از جا کنده می شود.
قبلش البته باید این نکته را بگویم که بنده خودم از ارادتمندان شما هستم و همین مراسم عزاداری دهه ی اول محرم، که همه ساله توی وزارت خانه برگزار می شود به همت من بوده و خودتان هم که حتما شاهد بوده اید که چقدر تلاش می کنم تا این مراسم با مشارکت هرچه بیشتر کارکنان وزارت برگزار شود.
منظور اینکه یک وقت خدایی نکرده از حرف هایی که می خواهم بزنم سوءتفاهم پیش نیاید!!
می دانید آقا جان؟! چند وقت است دارم به این فکر می کنم که آیا نمی شد جوری عمل کرد که در عاشورای سال 61 هجری آن فاجعه ی بزرگ پیش نیاید؟! واقعا نمی شد؟!
با کمال معذرت و با همه ی احترامی که برای شما قائلم باید بگویم که در این ماجرا دو طرف افراط کردند!! به نظر من اگر کمی تدبیر و عقلانیت به خرج داده می شد، این فاجعه پیش نمی آمد! به نظر من، ما مصالح جبهه ی قلیل و ضعیف حسینی را نادیده گرفتیم و با دست خودمان بهترین نیروهای ایمانی و ارزشیِ زمانه را به مسلخ بردیم!
ما امروز در حرفه ی خودمان اصطلاحی داریم با عنوان «رایزنی دیپلماتیک»! من هرچه فکر می کنم می بینم با رایزنی های دیپلماتیک می شد جلو این فاجعه را گرفت! شوخی که نیست! سر پیغمبر خدا و بهترین اعوان و انصارش بر نیزه ی جفا رفت و اهل بیت مظلوم و زن و بچه ی معصومش، چهل روز آواره ی سفر اسارت شدند آن هم با آن اوصافی که می دانید و می دانیم! آیا این هزینه ی کمی بود؟! آیا ارزش نداشت برای جلوگیری از این هزینه ی گزاف، می با طرف مقابل راه می آمدیم و اینقدر روی موضع خودمان پافشاری نمی کردیم؟!
فدایتان شوم؛ لطفا احساسی برخورد نکنید! بیایید کمی منطقی باشیم!!
یک طرف یک لشگر سی هزار نفری با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی و با ثروت انبوه و امکانات مادی فراوان و یک طرف دیگر هفتاد و دو نفر. فقط هفتاد و دو نفر. عقل چه حکم می کند؟! نه! واقعا عقل چه حکم می کند غیر از رایزنی و تعامل؟!
بالاخره آدم هر قدر هم که پلید باشد دیگر از شیطان که بدتر نیست! هست؟! شمر و عمر سعد خیلی که بد بودند، نهایتاً شیطان بودند! خب؛ ما الان در کشور خودمان داریم این مسیر را تجربه می کنیم. داریم با شیطان مذاکره می کنیم. آن هم شیطان بزرگ! البته حواسمان خیلی جمع است که یک وقت کلاه سرمان نرود! گفته ایم مذاکره باید برد-برد باشد. یعنی هم ما که در جبهه ی حق هستیم سود کنیم و هم شیطان!!
و....
جملاتی از همین کتاب:
-هر کار را بخواهید انجام دهید راهش را پیدا می کنید، هر کار را نخواهید، بهانه و توجیهش را!
-کسانی در امتحانات الهی موفق هستند که بهترین عمل را انجام دهند نه هر عمل خوبی را!
در کربلا با حسین(ع) باشی، نه اینکه در مدینه تفسیر بگویی...
کتاب کمی دیرتر هم بهونه های الان ما رو برای یاری نکردن امام زمان میگه. اثر سید مهدی شجاعیه. اون هم خیلی عالیه ، به نظرم از اولی هم عالی تره! اما خب کتاب توجیه المسائل کربلا بیشتر به حال و هوای این روزا می خوره.
یک معرفی کوتاه از کتاب کمی دیرتر:
کتاب «کمی دیرتر » شامل چهارفصل زمستان، پاييز، تابستان و بهار است که نگاهی انتقادی و دلسوزانه به مدعیان انتظار امام زمان دارد. این نویسنده این داستان را با جشن شلوغ و محبوب نیمه شعبان در میان منتظران امام دوازدهم آغاز میکند که در آن پسری برخلاف خواستهی بقیه جمع فریاد میزند آقا نیا. درخواست او متفاوت از سایرین است زیرا معتقدان به حضور امام زمان همواره دعای ظهور ایشان را میکنند و مخالفت این پسر باقی جمع را با شوک روبهرو میکند.(منبع معرفی)
راستش اینایی که این اول گفتم یهویی به ذهنم اومد، اولش می خواستم چیز دیگه ای بگم ولی خب بد هم نشد، به نظرم حرف مهمی رو یاد آوری کردم...
می خواستم از حال و هوای دیروز شهرمون بگم. دیروز خدا رو شکر جمعیت خیلی زیادی مثل شب های محرم برای عزاداری اومده بودن ، مسیر چند کیلومتری رو طی کردن و عزاداری کردن.گفتن یه چند تا عکس و فیلم ازش تو ویرگول منتشر کنم.
********
دسته ای که من توش بودم، از یه مسجد شروع شد، اولش یکمی کم بودیم ، بعد یواش یواش هر چی جلوتر میومدیم، جمعیت بیشتر می شد. زیر آفتاب داغ مردم با همه سختی به عشق امام حسین اومده بودن.
بعضی بچه ها و نوجوونا کوزه و لیوان داشتن و به مردم آب میدادن، بعضی جاها ایستگاه صلواتی بود. یه مرده هم بود هی رو مردم با دستگاه آب می پاشید که کسی اذیت نشه. خلاصه هر کی یه جور خادمی می کرد:
بعد کلی پیاده روی رسیدیم به یه چهار راه که دسته دیگه ای اونجا بود. یه دفعه صدای مداحا تو هم رفت و بعد مدتی با هم هماهنگ شدن. ولی جمعیت دیگه خیلی زیاد شدن اونجا. فکر می کنم بین راه به جز این دسته ، دسته های دیگه هم اضافه شدن و واقعا فضای خوبی بود.
آخر سر رسیدیم به مسجد النبی. مسجد النبی اسم یکی از قدیمی ترین مساجد شهرمونه که نماز جمعه اونجا برگزار میشه. همین رسیدیم اذان زد و بعد هم خطبه ها شروع شد.
انقدر تعداد زیاد بود که یه سری بیرون تو حیاط نماز خوندن! ولی خب من فوری رفتم اون وسط مسط ها یه جوری خودم رو تو جا کردم!
یکمی هم بین دو نماز عزاداری کردیم:
خدا کنه که این عزاداری ها فقط یه عزاداری ساده نَمونه و تبدیل به عمل بشه. هر چند همین گریه و سینه زنی و... همینجوریش هم تاثیر خودش رو می ذاره( از بس با برکت هستن این مجالس). اما به نظرم عزاداریمون وقتی کامل میشه که بعد درک ماجرای عاشورا ، اون رو با زمانه خودمون تطبیق بدیم ، ازش عبرت بگیریم و استفاده کنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
«کافَر»
مطلبی دیگر از این انتشارات
انگار داری دلنوشتهای در وصف حوریان بهشتی میخوانی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
طوفان الاقصی...