اَلْـحَـمْـدُلِـلَّـه
یه کم درد دل
من به توصیه ای که دوستم بهم کرد گوش نکردم، شما اگر تا حالا کسی این توصیه رو بهتون نکرده گوش کنید! وقتی جایی خواستگاری میرید یا خواستگار میاد و نمیشه به بقیه نگید. چون بعد از یه مدت به شدت برای خودتون اذیت کننده میشه. مخصوصا اگر اطرافیان درک پایینی داشته باشن که معمولا اطراف همه مون این ادمای درک پایین وجود داره.
چرا اینو میگم؟ چون اینجوری باید به همه جواب پس بدید که چرا به فلانی جواب منفی دادید و همه هم واستون میشن مشاور ازدواج!
مثلا آخرین تجربه ای که خودم داشتم این بود که یه خواستگار معرفی شد که مادرشون گفتن اهل نماز و روزه و هیئت اینا هست ولی اونقدرا مذهبی نیست. منم که تجربه خوبی از این واژه ی اونقدرا مذهبی نیست نداشتم (چون یه بار مادری اینو گفت و بعد ما قرار ملاقات گذاشتیم و دیدیم فرد مذکور نماز هم نمیخوند!) گفتم مامان بپرس ببین خمس پرداخت میکنه؟! و مادرشون گفتن الان مجرده پرداخت نمیکنه متاهل بشه پرداخت کنه شاید!!!
منم به مامانم گفتم پس بگو جواب مون منفیه.
حالا چون من اوایل ذوق خواستگار زیاد داشتم و هرکی میومد بعدش تو صحبتام به خاله ام یا دوستم میگفتم، الانم اونا عادت کردن هروقت داریم حرف می زنیم میگن خب خواستگار ماستگار (!) چه خبر؟
منم گفتم اره اینجوری یکی اومد گفت خمس و زکات نمیده منم گفتم نه. حالا چی بگن خوبه؟
گفتن مگه مامان بابای خودت خمس و زکات میدن حالا؟!!!
و یکی شون هم گفت تو خودتم تازه اینجوری شدی دیگه مگه قبلا میدادی اونم حالا شاید بعدا بده!!!
و این صحبت ها خیلی اعصاب منو خرد کرد. من قبلا نمازم نمیخوندم الان باید با کسی که نماز نمیخونه ازدواج کنم؟ مامان بابام چون خمس و زکات نمیدن منم باید با کسی که اینارو نمیده ازدواج کنم؟! خیلی منطقیه!
خلاصه دیگه تصمیم گرفتم هر خواستگاری میاد و میره به کسی چیزی نگم. و کاش از اول این کار رو میکردم. بذارید آخرش که عقد کردید به بقیه بگید! بهترین کار همینه.
اخیرا اینستاگرام رو نصب کردم برای اینکه بتونم پیج یکی دو تا از استادام رو داشته باشم. رفتم پیج دوستمم فالو کردم و استوری ها و عکس های قدیمی که منم توشون بودم رو دیدم. از اونجایی که تو اون عکسا من پوشش غیراسلامی داشتم، تصمیم گرفتم بهش بگم اونارو پاک کنه از پیجش. و وقتی گفتم عکسایی که منم هستم رو پاک کن چی بگه خوبه؟؟
گفت تا الان که هرکی میخواسته دیده، دیگه ادم جدیدی هم پیجم رو فالو نمیکنه! بعدم اینا عکسای دسته جمعیه نمیشه کاریش کرد اونایی که دوتایی هستیم رو پاک میکنم!!
خیلی خیلی خیلی عصبانی شدم. از اینکه انقدر ارزشم پیش دوست ۱٠ ساله ام پایین بود که به راحتی خط قرمز منو نادیده می گرفت و وجود عکس های چند سال پیشش تو پیجش مهم تر از نارضایتی دوست قدیمیش بود. حتما این عکس ها باید تو پیجت باشن؟ اگر تو گالریت باشن خاطره به حساب نمیان دیگه؟؟ نمیدونم، شاید باید به حق انتخاب اونم احترام بذارم. دلم نمیخواست ناراحتی پیش بیارم، دلم نمیخواست تند باهاش حرف بزنم چون مثلا میخوام اخلاق خوبی داشته باشم که کسی نخواد دین من رو زیر سوال ببره بابت اخلاق بد من! برای همین خودم رو کنترل کردم و از کارشناس اخلاق پرسیدم که چیکار کنم؟ اونم گفت تو وظیفه ات رو انجام دادی دیگه حق به گردن اونه.
یه اتفاق جدید هم افتاده! یه خواستگاری داشتم که ایشون خیلی روی روابط محرم نامحرم حساس بودن و حین صحبت هامون گفتم من یه برادر رضاعی هم دارم. گفتن چطور برادر رضاعی تونه؟ منم فقط اینو میدونستم که اگر ۱۴ بار از شیر یک زن دیگه بخوری با بچه اش خواهر برادر رضاعی میشید. خلاصه براشون توضیح دادم و فرداش برای من شرایط کامل خواهر برادرای رضاعی رو فرستادن و گفتن همه اینا بین شما و پسر عموتون صدق میکنه؟!!
منم از مامانم پرسیدم و جواب اکثر سوالا منفی بود!! یعنی گفتم من شیر کامل خوردم؟ مامانم گفت نه هروقت از من سیر نمیشدی مامان نیما بهت شیر میداد!! یعنی نه شیر کامل خورده بودم، و نه این اصل که نباید بین شیر مامان نیما شیر کسی دیگه میخوردم رعایت شده بود!
خلاصه اینکه فهمیدم با نیما خواهر برادر رضاعی نیستیم😐 و موضوع بدتر میدونید چی بود؟ اینکه نمیتونستم این رو بگم به نیما و مامانش! چرا؟؟ چون چند ماه پیش که تولد نیما بود مامانش تو تولدش گفت دوست داره من و نیما باهم ازدواج کنیم!!! و مامان بابام گفتن نگین نیما خواهر برادرن! مامان اونم گفته بود نه داداشم گفته می برم شون پیش فلانی روحانی و از این حرفا.
و اگر من میگفتم اره ما خواهر برادر نیستیم، فکر میکردن مایلم به این ازدواج و...!! و مونده بودم وقتی نیما رو میبینم چیکار کنم؟ چون تا الان پیشش حجاب نداشتم و باهم دست میدادیم! حالا بعد از اون هربار نیما اومد خونه مون من چادر نمازم رو پوشیدم به بهونه اینکه داشتم نماز میخوندم مثلا و از دور باهاش سلام علیک کردم🤦🏻♀️😑 و همش دارم فکر میکنم چجوری این رو تو موقعیت مناسب بگم. ولی واقعا ناراحتم که چرا خواهر برادر رضاعی نیستیم. اما خب خیر اون خواستگار هم برای من این بود. حالا جالب اینجا بود علت بهم خوردن این خواستگاری این بود که ایشون می گفت باید با پسرعموت به طور کامل قطع ارتباط کنی! چرا؟ چون هربار همو ببینید خاطراتتون مرور میشه و این خوب نیست. و منم گفتم نمیتونم همیچین کاری کنم و ایشونم گفت من خیلی رو این موضوعات حساسم و تموم کردیم ادامه آشنایی رو😐
شاید این پست به روز رسانی بشه.

مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور گناه نکنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملیت و دین
مطلبی دیگر از این انتشارات
"خوب بودن" چقدر استرس بهت میده؟