دغدغه هویت
آیا آرمانشهر ممکن است؟
این مطلب (به جز بخشی که از کتاب تامس مور آوردهام) برداشتی است از یک بخش از کتاب خواندنی Liars & Outliers (دروغگوها و خارج از گودها) نوشته «Bruce Schneier».
تامس مور در کتاب آرمانشهر، جزیرهای خیالی به نام اوتوپیا را در ناکجاآباد ترسیم میکند که مردمش در یک نظام ایدهآل کمونیستی زندگی میکنند. برابری مطلق بین مردم برقرار است حتی در شکل لباس پوشیدن، روزی ۶ ساعت بیشتر کار نمیکنند و اوقات فراغتشان را به کارهای مفیدی مثل کتاب خواندن میگذرانند، دزدی نمیکنند تا حاکمان مجبور به مجازات آنها نشوند (در واقع بحث این آرمانشهر از همین رابطه دزدی و مجازات شروع میشود)، درب خانهها چفت و بست ندارد، و با اینکه مالکیت خصوصی وجود ندارد و در واقع انگیزهای برای کار کردن وجود ندارد اما ساکنان باوجدان جزیره بسیار سختکوش و مقرراتی هستند، و در کل ساده بگویم در این جزیره همه مثل بچه آدم هستند. اما چرا چنین نظامی اگر قرار بود به وجود بیاید تا به حال به وجود نیامده است. یعنی محال است که یک جمعیت یکنواخت از انسانها را بتوان تصور کرد که کاملا با یکدیگر وفاق دارند، بدون تعارض در منافع، بدون درگیری و بدون تعرض به زندگی و داراییهای یکدیگر.
اهل اوتوپیا در شگفتند از اینکه کسی باشد که ستارهای را ببیند و بالاتر از آن، خورشید را، و باز هم از برق ناچیز گوهرکی دلشاد شود. در شگفتند از اینکه مردی بدان نادانی باشد که به سبب خوشبافتی جامه پشمی خود، خویش را شریفتر از دیگران انگارد. نخ عالی آن جامه چه اهمیتی دارد، زیرا زمانی به تن گوسفندی بوده و گوسفند با وجود به تن داشتن آن، همچنان گوسفند بوده است. آنان در شگفتند که زر، که به خودی خود چنین بیفایده است، همهجا اینهمه از انسان ارجمندتر شمرده میشود، حال آنکه ارزش زر به بهرهای است که انسان از آن میبرد. پس چگونه انسان از زر کمارجتر است؟
تصور کنید یک روز یک غریبه به در منزل شما میآید و ادعا میکند که آمده است تا چاه حمام شما را باز کنید. شما به او اجازه میدهید داخل بیاید بدون اینکه از او کارت شناسایی بخواهید. او هم چاه حمام را درست میکند و وقتی کارش تمام میشود، یک قطعه کاغذ به او میدهید که از بانک درخواست میکند به نمایندگی از شما به او مقداری پول بدهد. و او بدون کوچکترین تردیدی آن کاغذ را قبول میکند. جالب اینکه در طول این مدت او اصلا تلاش نمیکند تا اموال منزل شما را بدزدد و شما هم به دید یک دشمن به او نگاه نمیکنید. اگر تا به حال به این موضوع فکر نکردهاید باید بگویم که این ویژگی برای اجداد ما که چند میلیون سال پیش زندگی میکردهاند وجود نداشته است. و امروزه این همان چیزی است که وجود جامعه را مدیون آن هستیم. چیزی که آن را اعتماد یا trust مینامیم، و گاهی دوست داریم آن را همان «تمدن» به حساب آوریم.
کارکرد اعتماد در جامعه مانند اکسیژن در جو است. هر چه مشتریان بیشتری به فروشندگان اعتماد داشته باشند، خرید و فروش راحتتر میشود. هر چه رانندههای بیشتری به بقیه رانندهها اعتماد داشته باشند، ترافیک روانتر میشود. اعتماد به مردم این اطمینان را میدهد تا با غریبهها تعامل کنند. زیرا میدانند که احتمال زیادی هست که غریبهها صادقانه رفتار کنند، همکاری داشته باشند و منصف باشند. و هر چه اعتماد بیشتر باشد، جامعهای سالمتر خواهیم داشت و اگر این اعتماد خیلی کم شود، مانند نظام سوسیالیستی شوروی در زمان استالین، جامعه دچار فروپاشی میشود.
اعتماد یک مقوله چندوجهی و نسبی است. من به آلیس اعتماد دارم که ده دلار به او قرض بدهم، اما نه ده هزار دلار. به باب اعتماد دارم که ده هزار دلار قرض بدهم، اما اعتماد ندارم که بچهام را به او بسپرم. به کارول میتوانم بچهام را بسپارم، ولی کلید خانهام را نمیتوانم بدهم. به دیوید میتوانم کلید خانهام را هم بدهم، اما اسرار خصوصیام را نمیتوانم برایش فاش کنم. و به الن میتوانم اسرار خصوصیام را بگویم، اما نمیتوانم ده دلار قرض دهم. به فرانک میتوانم اعتماد کنم اگر دوستی او را ضمانت کند. به راننده تاکسی میتوانم اعتماد کنم اگر گواهینامه داشته باشد و به گیل در همه صورت میتوانم اعتماد کنم مگر اینکه مست باشد. با اینحال راجع به رمز عبور کامپیوترم به هیچکس اعتماد ندارم.
اعتماد در انسان چیزی شلخته و بدون منطق است. ما تمایل داریم به کسانی اعتماد کنیم که شبیه ما هستند، یا شبیه ما لباس میپوشند، یا به زبان ما صحبت میکنند. اگر ما از برخورد با افراد یک ملیت یا شغل تجربه خوبی داشته باشیم، به افراد آن ملیت یا شغل اعتماد بیشتری پیدا خواهیم کرد. و اگر تجربه بدی داشته باشیم، به افراد دیگر آن ملیت یا شغل سختتر اعتماد خواهیم کرد. این قواعد احمقانه هیچ دلیل منطقی ندارند، اما برای تکامل ما در گذشته ضروری بودهاند.
اما در جایی که اعتماد هست، انگلهایی هم هستند که از اعتماد سوءاستفاده میکنند. همه اکوسیستمهای پیچیده، مثل بدن انسان، یا شنبهبازار، یا اینترنت، همگی دارای انگل هستند. در واقع اجزایی هستند که تلاش میکنند سیستم را در جهت منافع خود منحرف کنند. این انگل میتواند یک کرم روده باشد، یا دزدی در بازار، یا سارقی در پوشش لولهباز کن، یا اسپمری در محیط اینترنت.
شکلگیری مشارکت
دو تا از موفقترین گونههای حیات روی زمین انسانها و مورچههای برگشکن برزیلی هستند. دلیل موفقیت مورچههای برگشکن همان چیزی است که در «تمدن» انسانها به شکل پیشرفتهای وجود دارد. یعنی «تقسیم وظایف». این وظایف یا نقشها در مورچههای برگشکن چهار نوع است: باغبانها، مدافعان، جستجوگران و سربازان. انسان البته به روش کاراتری تقسیم وظایف میکند و نقشها را میتواند با توجه به شرایط تغییر دهد. یک مورچه برگشکن برای یک وظیفه خاص به دنیا میآید، اما ما هم در درازمدت و هم کوتاهمدت میتوانیم نقشها را خودمان انتخاب کنیم و آن را تغییر دهیم. تقسیم وظایف با اعتماد ارتباط نزدیکی دارد و زمینه ایجاد اعتماد را فراهم میآورد. یک مورچه که دارای وظیفه باغبانی است، باید به این اعتماد داشته باشد که مورچه جستجوگر بقایای برگها را به لانه میآورد. من که تخصصم نوشتن کتاب است، باید به این اعتماد داشته باشم که ناشر این کتاب را چاپ میکند و کتابفروش آن را میفروشد. در واقع اگر نتوانم به میلیونها انسان که تا به حال حتی قیافه آنها را ندیدهام و نام آنها را نمیدانم اعتماد کنم، نمیتوانم در کاری تخصص داشته باشم.
تعامل برای جامعه سودمند است. اما از دید فرگشت، اگر منجر به این نشود که افراد تعاملگر بهتر از دیگران تولیدمثل کنند، از گردونه تکامل خارج خواهد شد. کلید معما در «اعتماد به خویشاوندان» است. اگر شما ژن خاصی را داشته باشید، کسانی که با شما خویشاوند خونی هستند به احتمال زیاد دارای همان ژن خواهند بود. در نتیجه ژنی که باعث شود همیاری شما با خویشاوندانتان بیشتر باشد، بیشتر احتمال خواهد داشت که به نسلهای بعدی منتقل شود. برای مثال اگر یک شیر ماده مستعد این باشد که به بچههای یتیم خواهرش شیر بدهد، این احتمال وجود دارد که این بچهها هم همین خصوصیت را داشته باشند. اما اگر شیر ماده چنین خاصیتی نداشته باشد، بچههای خواهرش از بین خواهند رفت و این خصوصیت خودخواهی منقرض میشود.
این همکاری و تعامل بین خویشاوندان در بسیاری از موجودات وجود دارد. اما مشارکت و تعامل بین دو موجود غیرخویشاوند پیچیدهتر است. همکاری بین دو موجود غیرخویشاوند دو نوع است. نوع اول همزیستی است. مثلا دو حیوان میتوانند با کمک هم شکار کنند ولی به تنهایی نه. نوع دوم نوعدوستی متقابل است یعنی موجودی تمایل دارد که با دیگر همنوعان جوری رفتار کند که دوست دارد همانگونه رفتار شود. نوعدوستی متقابل مختص انسان نیست. خفاش خونآشام اگر در طول ۶۰ ساعت خون نیاشامد خواهد مرد. اما یک خفاش غیرخویشاوند حاضر میشود که مقداری از خون هضمنشده خود را قی کند تا او زنده بماند. به این دلیل که اگر خود او روزی خواست بمیرد همان خفاش در حق او این لطف را بکند. جالب اینکه لوب پیشانی این موجود به قدری فراخ هست که بتواند خفاش فداکار را به خاطر بسپارد و در موقع لزوم به او کمک برساند.
در انسانهای اولیه، تقلب یا دزدی قطعا به لحاظ فرگشتی ارزشمند بوده است. اما اگر کسی تقلب یا دزدی میکرد، شانس اینکه در آینده بتواند با فرد قربانی مشارکت سازندهای داشته باشد را از دست میداد و از طرفی شهرت و اعتبار خودش در جامعه یا قبیله در معرض خطر قرار میگرفت. یکی از نقاط جالب اعتماد این است که شهرت و اعتبار تدریجا کسب میشود اما به یک باره از بین میرود. در واقع ما نقاط منفی شخصیتی دیگران را بهتر به خاطر میسپاریم تا نقاط مثبت را و این مجازات خاطیان است.
شاهین و قمری
تصور کنید دو خودرو به سمت هم در حال حرکت هستند. اگر هر دو راننده شجاع باشند و کنار نکشند، قطعا تصادف کرده و هر دو راننده کشته میشوند. این مدل در نظریه بازیها به مدل شاهین-قمری موسوم است و بیان میکند که بدترین حالت بازی آن است که هیچ کدام از دو طرف تسلیم نشوند. حال تصور کنید در یک جامعه از یک گونه عدهای با هم تعامل دارند و عدهای سرکش هستند. این افراد سرکش شاهینها هستند که حاضر نیستند خودروی خود را کنار بزنند. اما قمریها برعکس، صلحجو هستند و با دیگران خوب رفتار میکنند. اگر دو قمری یک غذا را ببینند، با هم تقسیم میکنند. اما اگر سر و کله یک شاهین پیدا شود همه آن غذا را صاحب میشود. وقتی دو شاهین به یک غذا برسند، با هم میجنگند و یکی از آنها غذا را صاحب میشود و دیگری علاوه بر گرسنگی احتمالا در اثر جراحات میمیرد. اگر ارزش غذای دزدیده شده بیشتر از ریسک مرگ در اثر رقابت باشد (یعنی همه در حال گرسنگی کشیدن باشند)، همه جمعیت را شاهینها تشکیل خواهند داد. اما اگر غذا ارزش کمتری داشته باشد، یعنی فراوانی وجود داشته باشد، یا جنگیدن خطر زیادی داشته باشد، جمعیت ترکیبی از شاهین و قمری خواهد بود.
تصور کنید در جامعه همه قمری باشند که در کنار هم غذا میخورند و از همدیگر دزدی نمیکنند. یعنی همان جامعه آرمانی که ابتدای متن گفتم. همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه ناگهان سر و کله یک شاهین پیدا میشود. در نتیجه او میتواند به راحتی غذا را از همه قمریها بقاپد بدون اینکه رقیبی وجود داشته باشد.
جمعیتی که همه آن را قمریها تشکیل دهند پایدار نیست، چون در صورتی که تنها یکی از این قمریها مبدل به شاهین شود، همه چیز تغییر خواهد کرد. پس همیشه نیاز به یک حداقلی از جمعیت شاهینها وجود دارد. جامعهای که همه افراد آن صالح و درستکار باشند به شدت ناپایدار است. در واقع اگر تعداد شاهینها از حد مشخصی کمتر شود، مزیت شاهین شدن افزایش پیدا میکند و همین باعث بازگشت مجدد شاهینها میشود. مثلا در جامعهای که هیچکسی دزدی نمیکند، مثل اوتوپیا، افراد خانههایشان دیوار و قفل نخواهد داشت و دزدی راحت میشود و همین انگیزهای میشود تا فردی با درآمد پایینتر به دزدی ترغیب شود. اگر میگویید در اوتوپیا درآمد همه یکسان است، آیا میزان تنبلی آنها هم برابر است؟ دزدی در این جامعه زحمت کمتری نیاز دارد. و اگر عقیده دارید که همه جا را پلیس گماشتهاند و مجازات دزدی خیلی سنگین است، خود این پلیسها و سیستم قانونگذاری تبدیل به شاهین خواهد شد و به استثمار قمریها خواهد پرداخت زیرا منفعت بیشتری برایش دارد تا اینکه دنبال سارقها بگردد. در یک حکومت نظامی و پلیسی مثل کره شمالی، همه مردم ممکن است سازگار باشند اما به یکدیگر اعتماد ندارند. علاوه بر این اصلا مشخص نیست که انتخاب طبیعی برای جامعهای با حداقل تعداد شاهینها مزیتی قائل باشد. وجود شاهین برای جامعه سودمند است. وقتی جنگ میشود (و جنگ اجتناب ناپذیر است)، جامعهای که شاهینهای بیشتری داشته باشد پیروز خواهد شد. در جوامع ماقبل تاریخ که ۲۵ درصد مرگ و میر در اثر جنگ بوده است، وجود شاهین در جامعه ضروری بوده است. درست است که در زمان صلح آنها قمریها را استثمار میکنند، ولی در زمان جنگ همین شاهینها هستند که بقای جامعه و در نتیجه قمریها را تضمین میکنند.
به این نکته هم باید توجه داشته باشیم که هیچکس صددرصد شاهین یا قمری نیست، بلکه ترکیبی از اینها در شرایط مختلف است. یعنی ما ممکن است قمری باشیم اما بعدا تبدیل به شاهین شویم، یا در شرایط مختلف یکی از دو نقش را بازی کنیم.
به این پست احمد سبحانی عزیز هم سر بزنید اگر نظری راجع به کامنتها داشتید بیان کنید. ممنون.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کامل نبودن؛ موهبتی که باید از نو شناخت
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختر سبز آبی
مطلبی دیگر از این انتشارات
9 نکته بعد ازخواندن 7باره اثر مرکب