از دست رفتنِ ایدۀ دانشگاه

عکس از کتابخانۀ شخصی
عکس از کتابخانۀ شخصی
در قرونِ وُسطیٰ، سه دانشگاهِ اصلی، الهیٰات و حقوق و پزشکی بودند. دانشکدۀ چهارم یا پایین‌مرتبه‌تر، علومِ انسانی یا همان دانشکدۀ امروزیِ علومِ فلسفی بود که بعداً اضافه شد.


معنای این دانشکده‌ها با تغییر در معنای پژوهش تغییر یافت. در صدوپنجاه سال اخیر تعداد دانشکده‌ها گاهی افزایش می‌یافت و سپس دوباره به همان تعداد قبلی می‌رسید. امروزه معمولاً پنج دانشکده وجود دارد، زیرا دانشکدۀ قدیمی علومِ فلسفی به دو دانشکده تقسیم شد، یکی ریاضیات و علومِ طبیعی و دیگری علومِ انسانی.

این دانشکده‌ها ادّعا می‌کردند که بازتابِ دقیقِ کیهانِ علوم هستند. گویی آنها کلّ دانش بشری را بازنمایی می‌کنند. آنها از نیازهای عملیِ فعالیّتِ فکری ناشی شده‌اند، نَه از اُلگوهای نظریِ طبقه‌بندیِ علوم. این که امروز این تقسیم‌بندیِ دانشکده‌ها، پس از قرن‌ها تغییرِ بنیادی در محیط و دانش و تحقیقات‌مان، هنوز اعتبار دارند، گواهی است بر درستیِ مفهوم‌پردازیِ اصلیِ این تقسیم‌بندی.

الهیٰات و حقوق و پزشکی، حوزه‌های همیشگیِ پژوهش هستند؛ فهمِ اِلهاماتِ دینی، احکامِ قانونی، چه حقوق خصوصی و چه عمومی، و فهمِ طبیعتِ انسان.

علومِ الهیٰات و حقوق و پزشکی، در پیِ غایَتی‌اند که خودش دیگر علمی نیست؛ رستگاری اَبَدیِ روح، رفاه عمومی مردم در مقامِ اعضای جامعه، و سلامتی جسمی. بنابراین، به نَحوی تناقض‌آمیز، این علوم از خارج از قلمروِ علمی نَشئَت (نشأت) می‌گیرند. آنها با فرضیاتی کار می‌کنند که خودشان علمی نیستند، امّا جوهر و معنا و هدف عِلم را مُهیّا می‌کنند.

  • الهیٰات، از سه راه به الهامات می‌پردازد: تاریخِ کُتُبِ مقدّس، کلیسا، و اصولِ عقاید؛ ایمانِ معاصر هم همین را تاکید می‌کند.
  • حقوق، به عقلانی‌سازی و ضابطه‌مند کردنِ احکامِ قانونی می‌پردازد، که با قدرتِ یک حکومتِ خاص ایجاد شده و اعتبار پیدا کرده است.
  • پزشکی، به حفظ و پرورش و ترمیمِ سلامتیِ انسان‌ها می‌پردازد، و بر شناختِ کاملِ طبیعتِ انسان مُبتنی است.
دانشکدۀ علومی فلسفی وضعیّتِ خاصّی دارد. در اصل، این دانشگاه حرفۀ خاصّی را نمی‌پروراند، بلکه تنها بستر رُشدِ دانشکده‌های برتر (الهیٰات و حقوق و پزشکی) را فراهم می‌کند.

امروزه دانشکدۀ علومِ فلسفی که قبلاً کارکردی مقدماتی و تدارکاتی داشت، نقشِ بنیادی‌تری یافته است. دانشکدۀ علومِ فلسفی همۀ دیگر شاخه‌های دانش را شامل می‌شود. سه دانشکدۀ دیگر جوهرِ فکری‌شان را از ارتباط با اصولِ بنیادیِ موجود در دانشکدۀ علومِ فلسفی (دانشکدۀ ادبیات و علوم) بِدست می‌آورند.

بنابراین، دانشکدۀ علومِ فلسفی، تنها از حیثِ پژوهش و نظریّه، کلِّ دانشگاه را در خود دارد. هر طبقه‌بندی دانش که همه‌چیز را در دانشکدۀ علومِ فلسفی لحاظ کرده باشد، کامل است.

در طولِ قرنِ نوزدهم میلادی، دانشکدۀ علومِ فلسفی، هم یکتایی و هم وحدتِ خود را از دست داد، و به دو دانشکدۀ ریاضیات و علومِ طبیعی از یک سو، و علومِ انسانی از سوی دیگر، تقسیم شد، که از این دُوُّمی هم، دانشکدۀ علومِ اجتماعی مُنشعب شد.

بیشتر به نظر می‌رسد که دانشکده‌ها صرفاً در کنارِ هم قرار گرفته‌اند، تا این که یک کلّ اُرگانیک را شکل دهند. به این شکل، ایدۀ وحدتِ دانشگاه از دست رفت و دانشگاه به یک اَنبوهه، به یک فروشگاهِ بزرگ فکری تبدیل شد.


دربارۀ نویسندۀ کتاب:

کارل تئودور یاسپرس Karl Theodor Jaspers (۲۳ فوریه ۱۸۸۳ – ۲۶ فوریه ۱۹۶۹)، روان‌پزشک، فیلسوفِ سیاسی و اگزیستانسیالیستِ آلمانی بود. کتابِ ایدۀ دانشگاهِ او در سال 1959، توسط انتشاراتِ beacon press، چاپ و متشر شد.

منبع:

یاسپرس، کارل، ایدۀ دانشگاه، ترجمۀ مهدی پارسا و مهرداد پارسا، چاپ دوم، تهران، ققنوس، زمستان 1395.



فَرازی از خطبۀ صد و پنجاه نهج‌البلاغه

وَ أَخَذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ ألْغَیِّ وَ تَؤکاً لِمَذَاهِبِ ألرُّشْدِ. فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِی ءُ بِهِ ألْغَدُ.
چپ و راست رفتن گرفتند بر پیمودنِ راه‌های ضلالت و واگذاردنِ راه‌های هدایت. پس بِدان‌چه بودنی است و انتظارِ آن می‌رود شتاب مَیارید، و آن را که فردا خواهد آمد دیر مَشُمارید.