ویراستار / کپیرایتر / فعال نشر / داستاننویس
اصلاً چرا کتاب بخوانیم؟
چرا باید کتاب بخوانیم؟ سؤالی که خیلی زیاد طرح شده و از همین الان تا فردا صبح خروسخوان میشود دربارهاش حرف زد و دلیل تراشید. ولی اینبار بیاییم به رسم آنهایی که فلسفه و منطق خواندهاند طور دیگری به قضیه نگاه کنیم. اصلاً چرا نباید کتاب بخوانیم؟ پاسخهای متفاوتی میشود به این سؤال داد. از همانهایی که مردم در جواب اینکه چرا کتاب نمیخوانید، میدهند: چون وقتش را نداریم؛ حوصلهمان نمیکشد؛ بلد نیستیم یا حتی خیلی بلدیم! کتاب دلخواهمان را پیدا نمیکنیم؛ و اصلاً عشقمان نمیکشد!
باقی پاسخها هم معمولاً همین جنسی است. حالا کمی غلیظتر یا کمی رقیقتر! ولی خودمانیم واقعاً اینها که دلیل نمیشود. همهشان هم در دل خودشان پاسخی دارند و خودشان را نقض میکنند. پس واقعاً چرا نباید کتاب خواند؟ درد و مرضمان چیست؟
فکر میکنم مهمترین دلیل برای اینکه کتاب نخوانیم این است که کتاب و کتابخوانی فکرمان را مشغول میکند! به قول معروف «فکری میشویم» و «میرویم توی فکر»! کاربرد واژه «فکر» در این دو تعبیر مرسوم بین مردم نه در وجه مثبت که در وجه منفی آن و بهمعنای مشغله و درگیری ذهنی است. زیاد دیدهایم به محض اینکه به کسی فکر فرو میرود، به او میگویند: «فلانی تو فکری!» یا اگر فضول نباشند و کمی مهربان باشند، میگویند: «فلانی نبینم تو فکر باشی!» یا در گزارش فردی که سکوت کرده و در حال تأمل است، میگویند: «فلانی رفته تو فکر!»
بلهه! کتاب نمیخوانیم چون نمیخواهیم درگیر رنج فکر و فهمیدن شویم. نمیخواهیم در کنار بدبختیهای خودمان درگیر فکر دیگری بشویم. اصلاً دلمان نمیکشد که فکرمان مشغول شخصیت بدبخت و بلاکشیده کتابها و داستانها شود! و به نظرم این محکمترین دلیلی است که نمیخواهیم و نباید کتاب بخوانیم. چرا که فکرمان را از سر راه نیاوردهایم!
ولی خب که چه؟ پرونده کتاب را ببندیم و ببوسیمش و بگذاریمش روی طاقچه و تمام؟! به همین سادگی و به همین بهانه کتاب نخوانیم؟ و خودمان را از کلی فکر که شاید این وسطها مثبت و انگیزهبخش هم باشد محروم کنیم؟
جایی میخواندم که ما با کتاب خریدن و کتابخوان کردن فرزندانمان آنها را خیلی زودتر با واقعیتها و رنجهای زندگی آشنا میکنیم و با این بهاصطلاح لطفمان، کودکان از همان خردسالی رنجکشیده و رنجور میشوند. چه سوزناک!
اینکه فرزند دلبندمان را از دنیای شاد و سرخوشانه کودکیاش بیرون بکشیم و زودتر و آگاهانهتر به دنیای آدمبزرگها بکشانیم، اتفاق بدی است؟
میتوانم همین جای حرف، شیطنت کنم و بگویم برویم کتاب بخوانیم که پاسخ چنین پرسشهایی فقط در کتابها پیدا میشود و در دکان هیچ عطار دیگری نیست! ولی شیطنت باشد برای وقتی دیگر و باید عرض کنم که رنج داریم تا رنج! پنبه تقسیمبندی رنجها را هم حسابی توی کتابها زدهاند و اگر خواستید واقعاً مراجعه کنید و ببینید که آنجا گفتهاند بعضی رنجها، تنیدگیها، درگیریهای ذهنی و استرسها خیلی هم مفید، کارآمد، رشددهنده و هدایتگر هستند! در واقع این رنجها و درگیریهای فکریای که در کتابها هستند، حکم پادتن یا همان واکسن را دارند. لابد در کتابها خواندهاید که واکسن نوع ضعیفشدهای از بیماری است که وارد بدن میکنند تا در برابر قویترش ایستادگی کند! خب میشود گفت رنج و فکر کتاب هم از همین جنس واکسن است و همانطور که از جان و دل میرویم و اجازه میدهیم فرزند دلبندمان را آمپول بزنند و طفل معصوم را اوف کنند، باید صبور باشیم و بگذاریم با رنج ترسیمشده در کتابها آشنا شوند تا بدانند در آینده وضعیت همین است و البته فقط جدیتر، و از الان باید آماده باشند و برایش راهکار داشته باشند.
برای بزرگترها هم برنامه همین است و این فکر و رنجی که در کتابها دچارش میشویم، میتواند بیش از آنچه فکرش را میکنیم سودمند باشد. بگذارید برای روشنتر شدن ماجرا برویم سراغ داستان و شخصیتهای بدبخت و بلاکشیدهاش! قبلش باید به این پاسخ داد که خب اصلاً چرا در داستانها شخصیتها اینقدر رنجور، بدبخت، بیچاره و بلاکشیدهاند. ساده است. چون درس عبرت شوند. همین! چون بدانیم و ببینیم که یک آدم چطور میتواند بدبخت شود یا خودش و دیگران را بدبخت کند. نویسندگان جهان داستان و شخصیتهایش را خلق میکنند تا ما با خواندنشان زندگیشان را تصور و تخیل کنیم و عبرت بگیریم تا هم خودمان و هم دیگران را بدبخت نکنیم. چه چیزی بهتر از اینکه با یک کتاب خواندن و کمی فکری شدن و درگیر شدن، خود و دیگران را از حوادث آینده در امان نگه داریم!
فکری شدن هم آنقدرها هم که فکرش را میکنیم بد نیست و میتواند خیلی آیندهنگرانه و پیشگیرانه باشد. پس این دلیل کتاب نخواندن هم کشک! برویم سراغ دلایل جدیتر و تا زمانی که دلیلی نیافتهایم برویم و جای این خوشحالبازیها کتاب بخوانیم که واکسنِ غمگین امروز بهتر از بیماری سنگین فردا.
مطلبی دیگر از این انتشارات
18 جمله از کتاب ((برنامه ریزی به روش بولت ژورنال))
مطلبی دیگر از این انتشارات
عقاید یک دلقک| رمانی در نقد همه چیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای ۵۶، ۵۷ و ۵۸