انگار کن خدا در یک قامت، قیامت کرده باشد!

انگار چنین مقدر شده است من هرروز در مقابل تو بنشینم و بخشی از آن حکایت جانسوز را برای خودم تداعی و برای تو روایت کنــــم. تدبیر من از ابتــــدا این بود، اما اگر تقـــدیر خداوند همراهی نمی کرد، به یقیـــن چنیـــن چیـــزی ممکن نمی‎‌شد.
بریده ای از کتاب
کتاب پدر، عشق و پسر، نوشته سید مهدی شجاعی
کتاب پدر، عشق و پسر، نوشته سید مهدی شجاعی


بار اول، حدودا یک ســـال پیش، در شب هشتــــــــم محرم، یعنی شب منتسب به حضــرت علی اکبـر(ع) بود که این کتاب را خواندم.

تــــازه می توانــــم بگویم که حتی آن یک بـــار را هم به اجبــــار خوانــدم. تا پیش از این مطمئن بودم که حتمـــا کتاب حوصله سر بری خواهد بود.

...

اما حالا به جرئت می توانم بگویم، که زندگی من به دوقسمت پیش از این کتاب و پس از آن تقسیم می شود.

تا پیش از این علاقه ای به خواندن کتــــاب هـــای مذهبی از این دست نداشتم، امـــا انگار این کتــــاب فرق می کرد. هنگام خواندنش حس می کردم در این جهان نیستم. تک تک کلمات و واژه هایش با بقیه کتاب ها و داستان ها متفاوت بود.

این کتــــاب باعث شد که من ارادت ویژه ای نسبت به حضرت علی اکبــــر(ع) پیـــدا کنم، با وجود اینکه پیش از این، تنهــــا شناختم نسبت به ایشان بواسطه روز جوان بود.

این کتاب نه تنها اطلاعاتی درباره زندگی و شخصیت ایشـــــان به من داد، بلکه باعث ایجاد علاقه شدیدی نسبت به ایشان در وجود من شد.

...
...
عجیب بود رابطه میـــــــان این پدر و پسر. من گمــان نمی کنم در تمام عالم میـــان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد.من همیشه مبهوت این رابطه ام. گاهی احســـاس می کردم که رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطه یک پدر و پســـر نیست. رابطه یک باغبان با زیبــاترین گل آفرینش است، رابطه عــــاشق و معشوق است. رابطه دو انیس و همـــدل جدایی ناپذیر است. احســــاس می کردم رابطه علی اکبر با حسین، فقط رابطه یک پســـر با پدر نیست، رابطه ماموم و امــــام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود، می گفتم رابطه عابد و معبود است.
بریده ای از کتاب

...

حالا می خواهم چند مورد از جذابیت های این کتاب را بگویم:

1. اول از همه، شیوه نگارش این داستان. این داستان، پر از توضیفات و تشبیهــات و صفات بسیار زیبا و دل انگیز بود. به طوری که می شد به تک به تک کلمـــات و جملاتش مدت هـــا فکر کرد و از آن لذت برد، که از نظر من ایـــن قدرت نویسنده را می رساند. حس می کنـــــم متــن کمی به شعر شبــــاهت داشت. البتــــه نه از این جهت که سجع داشتــــه باشد، بلکه بخاطر حس و حالش.

2. با وجود اینکه اکثرا داستان هایی که بر اســــاس زندگی کسی نوشتـــــه می شوند، طولانی هستند، این داستــــان بسیار کوتاه بود و می شد یک باره بدون اینکه زمین گذاشته شود، خوانده شود. و خب این موضوع باعث می شود که خواننده هنگام خواندنش احساس خستگی نکند.

3. نکته سوم، شیـــــوه روایت داستـــان بود که از زبان یک اسب بود. اسبی به نام عقاب، که ابتدا اسب پیامبر(ص) بوده است، سپس به حضرت علی(ع)، بعد امــــام حسن(ع) و بعد امام حسیـــن(ع) و سپس هم به حضـــــرت علی اکبر(ع) رسیده است.

این موضوع شاید در نگاه اول کمی عجیب به نظر برسد، اما این نکته، خودش یک وجه تمایز با سایر داستان هاست، که باعث شده از دید متفاوتی به واقعه عاشورا پرداخته بشود.

4. نکته چهارم درباره خود داستان. شاید موضوع این داستان زندگی حضرت علی اکبر(ع) و نقش ایشان در عاشورا باشد، اما اطلاعات بسیار زیادی هم در رابطه با سایر شخصیت‌های حاضر در صحنه عاشورا می دهد.
علی الخصوص خود امـــام حسیــن(ع)، حضرت زینب(س) و حضرت ابـــالفضل(ع). اطلاعـات ناب و جالبی که شاید نشود با جستجو کردن درباره هر یک به راحتی بدست آورد. و از نظر من این نکتــه، خودش ارزش کتــــاب را بیشتــر می کند.

5. نکته دیگر اینکه علاوه بر اینکه خواندن واژه به واژه این کتاب لذت بخش است، اما توانسته است احســاس غم و سوگواری این ایــام را منتقل کند. درواقع این کتــاب خودش می تواند مانند یک روضه باشد، ماننـــد یک مراســـــم عزاداری. خصوصا اگر که خواننده خودش یک مادر باشد. چون در این داستان، عقاب که همــان اسب حضرت علی اکبر است، دارد تمام واقعه را برای لیلا، مادر حضرت علی اکبر(ع) که به دلیل بیماری نتـوانسته به همراه کاروان به کربلا برود شرح می دهـد، و تنها کسی که خودش مادر باشد می تواند این غم و این احساسات را درک کند. تازه نه تمام آن را.

نقاشی حسن روح الامین
نقاشی حسن روح الامین
از آن حکایت عظیم هنوز گفتنی بسیار مانده است اما من دیگر بیش از این تاب زنده ماندن ندارم. اگر فقط آنچه را که من در راه بازگشت، دیدم تو می دیــدی، بشــریت را به نفــرین خود می سوزاندی. چرا که حیـوان ترین حیوان ها هم با یک مشت زن و بچه بی پنــــاه که داغ دیده اند، مصیبت کشیده اند، شهید داده اند، سیلی خورده اند، یتیم شده اند و به اسارت درآمده اند، چنین جفایی را روا نمی دانند.
بریده ای از کتاب

امســـال قسمت من شد که برای بار دوم، درست در شب هشتـــم محرم، شب حضرت علی اکبـــــــــر(ع) این کتاب را بخوانم. و این بار، با وجود اینکه بار دوم بود، اما حس می کردم هزاران چیـــــز جدید هست که بار اول متوجهشــان نشده بودم. و مطمئنم بار سوم و چهارم و... هم همینطور خواهد بود.

با خواندن این کتاب بود که متوجه شدم شخصیت حضرت علی اکبر(ع) چقدر عمیق و زیباست.

من تلاش کردم با آوردن بخش هـــایی از کتــاب، و گفتن تعدادی از ویژگی های جذابش، بخشی از زیبایی های این داستان و خود حضرت را بیان کنم، که البته موفق نشدم.

از نظر من هرکس، حداقل یک بار در زندگی اش این کتاب را بخواند.

من خواندنش را به شدت به همه توصیه می کنم:)