برای یک دیکتاتور زندگی همیشه پاییز است

سال‌ها پیش وقتی توی مدرسه تاریخ می‌خوندیم، یک بخشی در کتاب تاریخ اختصاص داشت به دلایل قدرت گرفتن و بعدا افول هر سلسله و پادشاه. به ما می‌گفتن که این پادشاه در فلان جنگ به این دلیل پیروز شد یا شکست خورد، این کارها رو کرد و بین مردم محبوب یا منفور شد، پولدار یا فقیر شد. دلایلی که می‌خوندیم بنظرم بدیهی می‌اومد، چرا بعضی پادشاه‌ها نمی‌دونستن که اگر با مردم مهربون نباشن منفور میشن؟ چرا سر هیچ و پوچ می‌بردن یا می‌باختن؟

توی همون دوران یک کتاب خریدم به نام صد و یک راه برای ذله کردن پدر و مادرها. راجع به یک نوجوون بود که می‌خواست اختراعش رو به یک شهر دیگه ببره و بفروشه ولی والدینش حاضر نبودن پول سفرش رو بدن. به همین خاطر تصمیم گرفت تا با نوشتن یک کتاب با عنوان صد و یک راه برای آزار و اذیت پدر و مادرها و فروختن اون به سایر بچه‌های مدرسه هم پول سفرش رو جور کنه هم انتقامی از پدر و مادرش گرفته باشه. ولی بچه‌ها کتاب رو دوست نداشتن. معلم ادبیات اون نوجوون بهش گفت که هر نویسنده‌ای شیفته‌ی دنیایی که آفریده میشه و نمی‌تونه نقایص اون رو ببینه. به همین خاطر نویسنده‌ها نوشته‌هاشون رو به آدم‌های مختلف میدن تا بتونن نوشته‌هاشون رو از زوایای جدید ببینن. این نصیحت آموزگار هنوز که هنوزه با منه. ما اسیر دنیای افکار خودمونیم. نیاز داریم که از این حباب تیره بیرون بخزیم و دوباره ارزیابی کنیم. قضیه‌ی اون کتاب‌های تاریخ هم همین بود. نظرات بسته‌ی یک نفر راجع به اتفاقاتی در صدها سال پیش.

یکی از این حباب‌های فکری که در طول تاریخ همیشه ما رو درگیر کرده، زندگی در حکومت دیکتاتوریه. مردم چرا تحمل می‌کنن؟ دیکتاتور چرا این کارها رو می‌کنه؟ این ساختار معیوب چطور زنده می‌مونه و ریشه می‌زنه؟ مارکز در کتاب خزان خودکامه، زندگی یک دیکتاتور در کشوری از آمریکای جنوبی رو به تصویر می‌کشه. دنیایی که مارکز اون رو سرشار از عناصر عجیب و افسانه‌ای و غیرقابل باور کرده. دنیایی که مارکز به مرور، پرده از شیادی و جنایت‌هاش برمی‌داره. داستان در چند فصل بدون پاراگراف و با حداقل نقطه‌گذاری و بیشترین حد ممکن استفاده از کاما نوشته شده تا آشوب این دنیا با خط زمانی غیر خطی شما رو دربربگیره. آماده‌اید با دنیای دیکتاتوری که بین 107 تا 232 سال عمر کرده همراه بشید؟ مرز بین واقعیت و افسانه کجاست؟