نمیتوانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد.
دست های آلوده | غرق شدن انسان در کثیفیِ سیاست
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه (:
توی این پست میخوام نمایشنامه «دست های آلوده» از ژان پل سارتر رو بهتون معرفی کنم.
(خطر اسپویل!)
داستانِ کتاب
داستان راجع به مردی بیست ساله و کم تجربه به اسم «هوگو» می باشد که با نام مستعار «راسکولنیکوف»[۱] در حزبی سیاسی فعالیت دارد و در ابتدا، کارش را در این حزب به عنوان روزنامه نگار آغاز می کند. در قسمتی از کتاب دلیل وارد شدنش به حزب را این چنین می گوید:"من به حزب آمده ام که خودم را فراموش کنم." و در طی اتفاقاتی که میافتد، به قول گفتنی، هویت خودش را از دست می دهد.
هوگو فردی روشنفکر از طبقه ای است که گرسنگی و بی خوابی را هیچوقت تجربه نکرده اند و همین، او را، در تضاد با بقیه اعضای حزب قرار می دهد که گرسنگی و بی خوابی، دو رکن اصلی زندگی شان است.
دست های آلوده از جایی شروع می شود که هوگو پس از سر کردن مدتی در زندان، از آنجا بیرون می آید و در خانه یکی از اعضای حزب به نام «اولگا»، چند ساعتِ حساس و پرتنشی را سپری می کند.
شاید برایتان سوال شده باشد که قهرمان داستان(هوگو)، برای چه زندان بوده است؟ به خاطر این که فردِ مهمی به اسم «هوده رر» را که در راسِ حزب قرار داشته، طبق دستور صادر شده به کامِ مرگ فرستاده.
در رابطه با علت کشتن هوده رر توسط هوگو زیاد می شود بحث کرد. چون هوگو بر حسب یک اتفاقْ هوده رر را کشت. به این صورت که هوگو پس از بحث کردن با هوده رر، از دفترش خارج می شود و اندکی بعدْ ژسیکا - زنِ هوگو - داخل دفتر هوده رر می شود و این دیالوگ ها که پایین می نویسم بین شان رد و بدل می شود:
ــــــــــ
ژسیکا: ...من در یک رویا زندگی کرده ام. وقتی کسی بغلم می کرد دلم می خواست بخندم. اما فعلاً که جلوی شما ایستاده ام به نظرم می رسد که تازه از خواب بیدار شده ام و تازه صبح شده. شما حقیقی هستید. یک مردِ حقیقیِ با گوشت و استخوان. راستی از شما می ترسم و خیال می کنم که راستی هم شما را دوست دارم. هر کاری که می خواهید با من بکنید. هر چه که باشد شما را هیچ سرزنش نمی کنم.
هوده رر: وقتی بغلت می کنند دلت می خواهد بخندی؟ (ژسیکا که ناراحت شده است سرش را پایین می آورد) هان؟
ژسیکا: بله.
هوده رر: پس سرد مزاجی؟
ژسیکا: مرد ها اینجور می گویند.
هوده رر: و خودت چه خیال می کنی؟
ژسیکا: نمی دانم.
هوده رر: ببینیم (او را در آغوش می گیرد) بسیار خوب؟
ژسیکا: حالا دیگر میل ندارم بخندم. (در باز می شود. هوگو وارد می شود.)
ــــــــــ
بعد از اینکه هوگو وارد دفتر هوده رر می شود، و آن دو را در این حالت می بیند، به طرف میز می پرد و هفت تیر (نکته: در دفعه قبل به قصد کشتن هوده رر، تفنگ را همراه خودش به دفتر برد ولی هوده رر تفنگ را ازش گرفته و روی میز گذاشته بود) را برمی دارد و رو به هوده رر نشانه می رود و سه بار تیر را خالی می کند.
سوالی که اینجا پیش می آید این است: هوگو از دستور حزب پیروی کرد و هوده رر را کشت یا از سر برانگیخته شدن احساسات مرتکب این عمل گردید؟
هوگو خودش بعد از به وقوع پیوستن این اتفاق می گوید:"...(خطاب به ژسیکا) من از تو اوقاتم تلخ نیست. حسود هم نیستم. ما همدیگر را هیچ وقت دوست نداشته ایم. ولی باید او مرا خوب به دام خودش انداخته باشد. (حرف هوده رر را بازگو می کند) «کمکت خواهم کرد. تو را به سن مرد ها خواهم رساند» چقدر احمق بودم! اصلاً به ریش من می خندید."
به نوعی می شود نتیجه گرفت که هوگو، دلیل شلیک کردن به هوده رر را نمی داند و همین موضوع باعث شباهت بسیارش به راسکولنیکوفِ داستایفسکی و مورسوِ[۲] آلبر کامو می شود. هر سه شخصیتْ آدم می کشند، ولی چرایی اش را نمی دانند. دیالوگی از هوگو:"عمل من درست یک آدم کشیِ بدون آدم کش است. قتل بدون قاتل"
یکی از مهم ترین قسمت های کتاب در این باره:
------
هوگو: اگر همه این ها دلقک بازی باشد؟
اولگا: تو واقعاً روی ماشه فشار آورده ای.
هوگو: بله. انگشتم را هم واقعاً خم کرده ام. بازیکن های تئاتر هم واقعا انگشتشان را تکان می دهند. منتهی روی هفت تیر های چوبی. ببین، نگاه کن من انگشتم را تکان می دهم؛ به تو نشانه می روم (او را با دست راست با انگشت سبابه ی خم شده، نشانه می رود) همین جور بود. شاید من بودم که واقعی نبودم. شاید فقط گلوله وجود خارجی داشت. چرا می خندی؟
-----
پاورقی متن
راسکولنیکوف[۱]: قهرمان داستان «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی است که آدم می کشد و نمی داند چرا.
مورِسو[۲]: قهرمان داستان «بیگانه» اثر آلبر کامو است که آدم می کشد و نمی داند چرا.
سیاست
به غیر از موضوعاتی که گفتم؛ «دست» های آلوده، «دستِ» حزب ها را رو می کند و نشان می دهد که سیاست بدون «ترور»، «دروغ» و «ریاکاری» معنا ندارد.
گفتن این نکته هم خالی از لطف نیست که هر یک از شخصیت های نمایشنامه، تیپ های مختلفی از سیاست را نشان می دهند، سیاست هایی نظیرِ فاشیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و...
ویژگی های کتاب
- شخصیت پردازی فوق العاده، به طوری که هر یک از کاراکتر ها یک نوع تیپ از سیاست های مختلف هستند.
- نمایشنامه پر است از دیالوگ های عمیق و تکاندهنده.
- در شروعِ دست های آلوده، ابتدای کتاب، پایانش است و پایانش در جایگاهِ ابتدا قرار دارد.
- سارتر به زیبایی هر چه تمام تر، فلسفه اگزیستانسیالیسم را به طور ملموسی در کتاب نمایش می دهد.
بریده هایی از کتاب
سیاست یک نوع علم است؛ آدم می تواند نشان بدهد که حق دارد و دیگران اشتباه می کنند.
همین پسر های آرام خانواده ها هستند جانم که وحشتناک ترین انقلابی ها از آب در می آیند.
یک روشنفکر آنارشیست هر کار پستی را قبول نمی کند.
من به حزب آمده ام که خودم را فراموش کنم.
شاید من توی چشم ها تیر بزنم. می دانی آدم شکم را نشانه می گیرد اما لوله ی هفت تیر خودش بلند می شود.
کشتن و مردن هر دوِشان یک چیزند در هر دو صورت آدم تنها است.
هیچ کاری نکردن، ساکن و ساکت ماندن، دست زیر چانه زدن و دستکش به دست کردن! اما من دست هایم آلوده است. تا آرنج. من دست هایم را توی کثافت و خون فرو کرده ام. و تازه بعدش چه؟ خیال می کنی با کمال معصومیت و دور از هر گناهی می شود حکومت کرد؟
منزه بودن عقیده ای است که به کار درویش و کشیش ها می خورد. و شما روشنفکر ها و بورژوا های آنارشیست برای اینکه کاری انجام ندهید، دست به دامان منزه طلبی شده اید.
شما همه تان در بازی کردن رُل آدمکش ها چه شدتی خرج می دهید؟ آدمکش ها آدم هایی هستند که قوه ی تخیل ندارند؛ زیاد برایشان فرق نمی کند که کسی را از زندگی محروم کنند. چون هیج تصوری، هیچ تخیلی درباره ی زندگی ندارند.
اگر آدم بخواهد قیمت جانش را بداند باید گاهگاهی به خطر بیندازدش.
مشخصات نمایشنامه دست های آلوده
نویسنده: ژان پل سارتر
مترجم: جلال آل احمد
انتشارات: جامی
تعداد صفحات: ۱۸۲
این کتاب را می توانید با کپی کردن لینک زیر و وارد کردن آن در مرورگر خود، از طاقچه دریافت کنید.
https://taaghche.com/book/1179
مطلبی دیگر از این انتشارات
تغییر بزرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 158، 159 و 160
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیرمرد لبخند ما بود: خداحافظ دایی جون!