سلام من سپیدم و 32 سالمه.مدرس زبان ترکی استانبولی ام. عاشق کتابها، هنر، موسیقی و... اینجا از خودم،کارم و چیزهایی که یاد گرفتم میگم. اگر دوست داشتی تو هم به من ملحق شو.
بزرگترین گناه انسان بزدلی است!
* مرشد و مارگریتا/میخائیل بولگاکف/ ترجمه عباس میلانی/نشر نو*
سال جدید را با یک کلاسیک روسی آغاز کردم،کتابی که مدتها بود در قفسه کتابم خاک میخورد و من با یک قضاوت بی دلیل سراغش نمی رفتم.این موضوع را نادیده گرفته بودم که سلیقه کتابخوانی برای هر فردی متفاوت است وکتاب را باید صرفاً بر اساس علاقه وکنجکاوی شخصی و در اندک مواردی بر حسب پیشنهاد افراد با تجربه تر انتخاب کرد.به هر حال چالش کتابخوانی طاقچه بهانه ای شد برای نادیده گرفتن قضاوتم و بیست و هشتم فروردین این شاهکار روسی به لیست برترین های من اضافه شد و حیفم آمد چند سطری راجع به آن ننویسم.بماند که کتابی که فروردین ماه برای چالش در نظر گرفته بودم از بیخ و بن اشتباه بود ولی با این حال هنوز هم پشیمان نیستم،بگذریم...
این کتاب توسط میخائیل بولگاکف در دوران حکمرانی استالین دیکتاتور بر شوروی نوشته شده و به نوعی با طنز و درامی تلخ شرایط آن زمان مسکو، قواعد حاکم، فضای ادبی خفه و فرمایشی و ... را به تصویر می کشد.
نکته جالب دیگر در این کتاب وجود شخصیت "مرشد" است که می توان گفت خود بولگاکف است و "مارگریتا"نیز همسرش و ما به نوعی داستان زندگی خود نویسنده و اتقاقاتی که برایش هنگام نوشتن این رمان اتفاق افتاده را به طرز عجیبی می بینیم و لمس می کنیم.
رمان سه داستان مجزا از هم را به موازات یکدیگر به تصویر می کشد: ورود شیطان(ولند) به مسکو و عشق مرشد ومارگریتا، داستان پونتیوس پیلاطس و تصلیب مسیح در اورشلیم که در بعضی مواقع به هم مرتبط می شوند در حالی که زمان داستان ها با هم متفاوت است؛ داستان اول در زمان حکومت استالین در مسکو نقل می شود و داستان های بعدی در زمان عیسی مسیح.منظورم از توازی زمانی هم، رخ دادن اتفاقات همزمان و تنهادر هفتاد و دو ساعت است که با خواندن کتاب بیشتر متوجه منظورم خواهید شد.
سبک داستان رئالیسم جادویی است که اگر شما هم مثل من علاقه مند به این سبک باشید، بی برو و برگرد عاشق کتاب خواهید شد.رئالیسم جادویی یعنی اتفاقات جادویی در دنیای معمولی.
برجسته ترین جمله ی کتاب از نظر من این جمله است:« بزرگترین گناه انسان بزدلی است.» که مدام در طول رمان تکرار می شود و هم خود نویسنده و هم جامعه را مورد انتقاد قرار می دهد، خردگرایی را زیر سوال می برد و وجود عدم قطعیت را در سرنوشت انسان گوشزد می کند و این عمل را با وجود ولند انجام می دهد یعنی شیطان.
«قدرتی که همواره خواهان شر است،اما همیشه عمل خیر می کند.» در واقع شیطان داستان بولگاکف متفاوت تر از شیطانی است که انتظار می رود، شهر را به آشوب می کشد با هدف خِیر! ودر نهایت نیز به ما نشان می دهد که خیر و شر در تقابل با هم هستند و هرکسی دیر یا زود مجازاتی را که لایق آن است دریافت می کند.« اگر اهریمنی نبود، کار خیر شما چه فایده ای میداشت؟ و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟» و همچنین به ما نشان می دهد که تنها راه رهایی بشریت عشق است و بس.
من دو ترجمه از این کتاب را همزمان با هم خواندم.یکی ترجمه ی آقای پرویز شهدی ودیگری نسخه الکترونیکی ترجمه ی آقای عباس میلانی ( لینک کتاب رو از طاقچه براتون میذارم)
از نظر من ترجمه ی آقای میلانی به مراتب بهتر از ترجمه ی آقای شهدی بود.گیراتر، دقیق تر و دلنشین تر. البته کلیت داستان در هردو تفاوت چندانی نداشت، تنها تفاوت در ترجمه ی اسامی شخصیت ها و بعضی جملات است ولی اگر لذت بردن از ترجمه برایتان ملاک مهمی است حتما و قطعا ترجمه ی آقای میلانی را توصیه می کنم.
امیدوارم شما هم مثل من این شاهکار را بخوانید و از آن لذت ببرید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
احتمالاً گم شده ام- سارا سالار
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمانی که با زبان طنز از آسیبهای اجتماعی میگوید؛
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکلیا و تنهایی او