دوباره فکر کن!

خلاصه‌ای از کتاب جدید آدام گرانت، قدرت دانستن چیزهایی که نمیدانستیم.


دوباره فکر کن - نوشته آدام گرانت - نشر نوین
دوباره فکر کن - نوشته آدام گرانت - نشر نوین



مقدمه

ما همیشه با تجدید نظر مشکل نداریم. وقتی پای مایملک‌مان در میان باشه با شوق اونهارو را به روز می‌کنیم.بعد از قدیمی شدن کمد لباس اونو بازسازی می‌کنیم و وقتی دکوراسیون آشپزخانه از مد بیفته اقدامات لازم برای اصلاحش انجام میدیم. اما وقتی پای عقاید و دانشموندر میان باشه، سر حرف خودمون میمونیم. روانشناسان این پدیده رو تصرف و توقف (seizing and freezing) شناختن. آسودگی حاصل از یقین، خوشایندتر از دردسرهای ناشی از تردیده و خیلی قبل‌تر از اینکه استخوان‌هامون انعطاف پذیر بشن، چنین اتفاقی برای باورهامون می‌افته.

به همین دلیل هم اگه کسی هنوز از نوکیا 11 دوصفر استفاده کنه بهش میخندیم اما خودمون هنوز باورهای چندصدسال پیشو یدک میکشیم.

آدام گرانت این کتاب روفراخوانی برای رهاکردن دانش و عقاید منسوخ و تثبیت خودانگاره‌مون نه بر اساس ثبات رای بلکه با اتکا بر انعطاف پذیری نامیده.

تجدیدنظرشخصی

تو بخش اول کتاب گرانت درباره تجدید نظر شخصی صحبت کرده و سه نوع شخصیت رو معرفی کرده که تا پایان کتاب همراه ما هستن.

یک واعظ، دادستان، سیاستمدار و دانشمند

متقاعد شدن در طرز تفکر دادستان، اعتراف به شکست قلمداد میشه. در حالی که تو طرز تفکر دانشمند، این کار یک گام به سوی حقیقت است. تو طرز فکر سیاستمدار، یکی به نعل و یکی به میخ می‌زنیم، در حالی که با طرزفکر یک دانشمند، این استدلال‌های کاملا منطقی و داده‌ های مشهود هستن که موجب تغییر دیدگاهمان می‌شن.

نویسنده خانمی رو مثال میزنه که نابینا بودن خودش رو قبول نمیکرده و دائم میگفته که چرا تو اتاق تاریک قرار گرفته. این خانم دچار سندروم آنتون شده بوده: فقدان خودآگاهی در شخصی که یک ناتوانی جسمی مشهود داره، اما خودش اون مشکل روحس نمیکنه.

یک سندروم دیگه که نویسنده ازش صحبت میکنه و برای من خیلی جالب بود، سندروم ایمپاستر ( متقلب) – احتمالا تو بازی مافیا شنیدین – بود. این سندروم باعث میشه شایستگی فرد فراتر از اعتماد به نفسش باشه. فرد مبتلا به این سندروم موفقیت‌هایی که بدست میاره رو قبول نمیکنه و دائم حس این رو داره که اطرافیان رو گول زده. متضاد این سندروم اثر دانینگ- کروگر رو داریم که نویسنده خیلی بهش اشاره نمیکنه. اثر دانینگ- کروگر نوعی سوگیری شناختی در افراده که از توهم برتری رنج می‌برن و به اشتباه، تواناییشون رو بسیار بیش از اندازهٔ واقعی ارزیابی می‌کنن.

آدام گرانت سه نکته مثبت در مورد حس تقلب نام برده:

1-افزایش انگیزه برای سخت‌کوشی بیشتر

2-انگیزش بیشتر برای عملکرد هوشمندانه

3-تبدیل شدن به یادگیرنده‌ی بهتر



جنگ یا گریز؟

عصب پژوهان میگن که زیر سوال رفتن باورهای محوری انسان، آمیگدال مغز رو تحریک میکنه و مثل مغز خزنده که خونسردی و منطقش رو کنار میذاره و واکنش جنگ یا گریز رو پیش میگیره، خشم و ترس ما هم غریزیه. انگار یه نفر چیزی رو سمت ما پرتاب کرده باشه. اینجا ضمیر دیکتاتوری با زره ذهنی به کمک ما میاد و تبدیل به واعظ یا دادستانی میشیم که در تلاش برای تغییر عقیده یا محکوم سازی گمراهان واکنش نشون میدیم. بعد از شنیدن استدلال دیگران، با مهارت تمام ضعف‌هاش رو شناسایی میکنیم اما مشکلات خودمون رو نمیبینیم.

جدایی

مورد دیگه‌ای که جلوی تجدید نظر رو میگیره حس تعلقه. همین حس باعث میشه نادرستی عقیدمون رو تشخیص ندیم و تجدیدنظر نکنیم. به منظور بهره بردن از لذت اشتباه کردن، باید خودمون رو جدا کنیم. جدایی حال از گذشته و جدایی عقاید از هویت.

شخصیت ما باید مبتنی بر ارزشهامون باشه و نه چیزهایی که بهشون باور داریم. ارزشها کلید اصلی زندگی‌مان و میتونن شامل تعالی و سخاوت، آزادی و انصاف، یا امنیت و صداقت باشن.

رقص با دشمنان

گرانت تجدید نظر بین فردی رو به رقص با دشمنان تشبیه کرده و تو فصل 5 درباره اینکه چجوری تو مناظره پیروز باشیم و افراد رو تحت تاثیر قرار بدیم صحبت میکنه. این فصل تاثیرگذارترین فصل کتاب برای من بود. پیشنهاد میکنم با دقت بیشتر بخونیدش و سریع ازش رد نشید.

نویسنده میگه که تو یه جنگ هدف ما گرفتن زمینه و نه از دست دادن اون. به همین دلیل هم اغلب از تسلیم شدن هراس داریم. تو یک مذاکره هم اعلام موافقت با استدلال فرد مقابل مثل خلع سلاح شدن برای ماست. تو رقص نمیشه بی‌حرکت موند و از طرف مقابل انتظار داشت تمام حرکات رو انجام بده. برای ایجاد تناسب نیازه گاهی گامی به عقب برداشت.

فرهنگ سازمانی

دو فصل آخر کتاب بیشتر مثالهایی تو حوزه کسب و کار داره. مثالی از ناسا میزنه و توضیح میده که چطور پافشاری روی عقاید قدیمیشون جون فضانوردهارو گرفتن در صورتی که میشد راحتتر از فاجعه جلوگیری کرد، اگه کمی تردید به دانسته‌هاشون داشتن.

تجدیدنظر یه مهارت صرفا فردی نیست و به فرهنگ سازمانی خیلی مربوط میشه. گاهی وقتا امنیت روانی باعث غرور کاذب و بیخیالی میشه. افزایش اعتماد باعث میشه افراد نیاز به زیرسوال بردن عملکرد همکارانشون رو حس نکنن که میتونه عواقب بدی برای یک تیم داشته باشه.



صفحات پایانی کتاب هم چند توصیه عملیاتی برای بهبود مهارت تجدید نظر داره که خلاصه‌ای از کل کتابه.

ولی من نتیجه کتاب رو با این جمله گرفتم:

"بدون تغییر نمیتوان پیشرفت کرد، و آنهایی که نتوانند ذهنیتشان را تغییر دهند قادر به تغییر هیچ چیز نخواهند بود."
-جرج برنارد شاو


خوندن این کتاب تاثیر خیلی زیادی روی من گذاشت، امیدوارم شما هم با خوندنش تغییری رو حس کنید.

لینک خرید کتاب فیزیکی

لینک خرید کتاب به صورت الکترونیکی

معرفی کتاب با مجتبی شکوری در برنامه کتابباز