در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 129، 130 و 131
بخش سوم
خیر و وجدان
بند 129
خیر مثال است، در مقامِ وحدتِ مفهومِ اراده و ارادهِ مشخّص و جزئی – که در آن، «حقوقِ مجرّد» و همچنین، «صلاح» و «ذهنیتِ عِلم» و «احتمال و تصادفیبودن موجودیتِ برونافتاده» (اموری که بهنحو لنفسه مستقلاند)، رفع میشوند، اما بر طبقِ ذاتشان، در درونِ آن [یعنی، خیر] جای میگیرند و حفظ میشوند – آزادیِ محقَّق، غایتِ مطلق و نهاییِ عالَم.
افزوده:
هر مرتبه فیالواقع مثالاست، اما مراتبِ پیشین، آن را صرفاً بهصورتی انتزاعیتر دربرمیگیرند. برای مثال، حتی «من» در مقامِ شخصیت، مثال است اما در انتزاعیترین قالباش. بنابراین، خیر مثال است که تعیّنِ بیشتری یافته است، وحدتِ مفهومِ اراده و ارادهِ مشخّص و جزئی. خیر متعلّق به قلمروِ حقوقِ مجرد نیست، بلکه محتوایی کامل دارد که معنی و مفهومِ آن حقّ و صلاح و رفاه را میسازد [/دربرمیگیرد].
بند 130
صلاح، بهنحو لنفسه، در درونِ این مثال از اعتبار برخوردار است؛ اما این اعتبار را نه بهمنزله موجودیتِ ارادهِ مشخّص و متفرّد بلکه صرفاً در مقامِ صلاحِ عمومی و بالذّات و در مقامِ امرِ عمومیِ فینفسه دارد، یعنی در تطابق با آزادی. صلاح بدونِ حقّ، امری خیر نیست. بهطور مشابه، حقّ بدون صلاح، خیر نیست (fiat justitia [اجراءِ عدالت] نباید منجر به pereat mundus [نابودیِ عالم] شود). بنابراین، خیر از آنجا که در مقامِ امری ضروری باید از طریقِ ارادهِ مشخّص و جزئی بالفعل شود و از آنجا که در عین حال، جوهرِ آن [اراده مشخّص و جزئی] است، [در نتیجه] در مقابلِ حقِّ مجرّدِ مالکیت و غایتِ مشخّص و جزئیِ صلاح و رفاه، از حقّی مطلق برخوردار است. هر کدام از این دو عنصر [مالکیت و صلاح] مادام که در تمایز با خیر به سر میبرند، تنها در صورتی از اعتبار برخورداراند که با آن سازگار و مادونِ آن باشند.
بند 131
علاوه بر آن، خیر برای ارادهِ ذهنی مطلقاً ذاتی است و ارادهِ ذهنی تنها در صورتی ارزش و شأن دارد که در بصیرت و نیتِ خود با آن [یعنی، خیر] سازگار باشد. مادام که تا به این جای کار، خیر هنوز مثالِ مجرّدِ خیر است، ارادهِ ذهنی هنوز موافق و مطابق با آن مقرّر نشده است. بنابراین، ارادهِ ذهنی در یک نسبت با آن به سر میبرد؛ بر مبنای این نسبت، خیر باید جوهرِ ارادهِ ذهنی باشد و اراده باید آن را بهعنوانِ غایتِ خود محقّق سازد – درست همانطور که خیر، به نوبهِ خود، تنها با وساطتِ ارادهِ ذهنی است که قدم به عرصهِ فعلیت میگذارد.
افزوده:
خیر حقیقتِ ارادهِ مشخّص و جزئی است اما اراده صرفاً آن چیزی است که خود را وقفِ آن میکند؛ اراده فطرتاً خیر نیست، اما با کارِ خویش آن چیزی میشود که هست [یعنی، ارادهِ خیر]. از طرف دیگر، خیر بدون ارادهِ ذهنی صرفاً یک انتزاع است که از هیچ واقعیتی برخوردار نیست و واقعیتِ آن تنها باید از طریقِ ارادهِ ذهنی حاصل شود. طبیعتاً، رشد و بسطِ خیر سه مرحله دارد: 1) خیر برای من، در مقامِ موجودی که اراده میکند، یک ارادهِ مشخّص و جزئی باشد و من بر آن علم داشته باشم؛ 2) فرد [ماهیتِ] خیر را بیان کند و تعیّناتِ مشخّص و جزئیِ خیر بسط داده شوند؛ 3) در نهایت، خیر بهنحو لنفسه معیّن شود، یعنی بهمنزلهِ ذهنیتی نامتناهی که بهنحو لنفسه وجود دارد، تشخّص یابد. این تعیّنِ درونی، وجدان است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر دو در نهایت می میرند
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازمسیحیگرایی قرن نوزده میلادی: شهسوار بینوا در ابله داستایفسکی یا شهسوار ایمان در کیرکگور؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دل ما