در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 136 و 137
با عرض معذرت، فایل صوتی این دو بند آماده است، اما بارگذاری نمیشه، یعنی تا میشه، تا صد در صد هم میره و مینویسه باگذاری با موفقیت انجام شد، اما نمیاد. بعدا امتحان میکنم.
بند 136
به دلیلِ خصلتِ مجرّدِ خیر، عنصرِ دیگرِ مثال، [یعنی] بهطور کلّی، [عنصرِ] تشخّص و جزئیت در درونِ ذهنیت جای میگیرد. این ذهنیت که عمومیتِ «در خود تأمل کرده» [و به عبارت دیگر] یقینِ مطلق و باطنی از خود است، آن چیزی است که تشخّص و جزئیت را مقرّر میدارد و عاملِ تعیینکننده و مصمَّم [/عازم] است – وجدان.
افزوده:
میتوان به عالیترین نحو راجع به تکلیف سخن گفت و چنین سخنانی به تجلیلِ انسان میپردازند و قلب او را فراخ میسازند؛ اما اگر به چیز معیّنی نرسند، در نهایت، موجبِ ملالِ خاطر میشوند: روح طالبِ تشخّص و جزئیتی است که سزاوارِ آن است. از سوی دیگر، وجدان آن عمیقترین تنهاییِ درونیِ با خود است که در آن، هر برونافتادگی و حصری از میان میرود – وجدان این عزلتِ بیوقفه در درونِ خود است. انسان در مقامِ وجدان دیگر بسته به غایاتِ (ناشی از) تشخّص و جزئیت نیست و این یک منظرِ متعالتر است، منظری مربوط به عالَمِ جدید که برای اولین بار به این آگاهی، به این هبوطِ درونِ خود دست یافته است. [در] اعصار پیشین که در آنها، نقش حس پررنگتر بود، [مردم] در برابر خود چیزی برونافتاده و داده داشتند، چه این چیز دین میبود چه حقّ: اما وجدانِ [من] میداند که تفکّر است و اینکه این تفکّر تنها چیزی است که برای من تکلیف ایجاد میکند.
بند 137
وجدانِ برخوردار از حقیقت آن سیرتی است که چیزی را اراده میکند که بهنحوِ فینفسهِ لنفسه خیر است؛ بنابراین، این وجدان از اصولی ثابت و استوار برخوردار است و در نظرش، این اصول، لنفسه [/مستقلاً]، تعیّنات و تکالیفی عینی هستند. وجدان در تمایز با این محتوایش (یعنی، حقیقت)، صرفاً وجهِ صوریِ فعّالیتِ اراده است که در این مقام، از هیچ محتوایی مختصِّ خود برخوردار نیست. اما نظامِ عینیِ این اصول و تکالیف و اتّحادِ علم ذهنی با این نظام، تنها در درونِ منظرِ حیاتِ عرفی حاضر میشود. اینجا و از منظرِ صوریِ اخلاق، وجدان فاقدِ این محتوای عینی است و از اینرو، لنفسه، یقینِ صوری و نامتناهی به خود است و به همین دلیل، در عین حال، یقین به این ذهن است.
یادداشت هگل:
وجدان مظهرِ استحقاقِ مطلقِ خودآگاهیِ ذهنی نسبت به این مسأله است که در درونِ خود و با واسطهِ خود، بر آنچه که حقّ و تکلیف است، علم داشته باشد و اینکه تنها چیزی را به رسمیت بشناسد که بر آن، بدین طریق، بهمنزلهِ خیر علم دارد؛ همچنین، [خودآگاهی ذهنی از این حقّ برخوردار است تا] تأکید کند، چیزی حقیقتاً حقّ و تکلیف است که بدین طریق [یعنی، در درون خود و با واسطه خود] بر آن علم داشته و آن را اراده کرده باشد [و وجدان مظهرِ این استحقاق است]. وجدان در مقامِ این وحدتِ میانِ علمِ ذهنی و آنچه که به نحوِ فینفسهِ لنفسه وجود دارد، حَرَمی است که تعدّی به آن هتکِ حرمت است. اما این مسأله که آیا وجدانِ یک فردِ معیّن با این مثالِ وجدان موافق است و این مسأله که آیا آنچه را که [وجدانِ فردی] بهمنزلهِ خیر در نظر میگیرد و یا اعلان میکند، بهنحوِ بالفعل نیز خیر است، اینها [مسائلی است که جوابشان] تنها از طریقِ محتوای این خیرِ مفروض تشخیص داده میشود. حقّ و تکلیف در مقامِ عقلانیتِ فینفسهِ لنفسهِ تعیّنات [و وظایفِ] اراده، بالذّات، نه مالکیتِ مشخّص و جزئیِ یک فرد هستند و نه به صورتِ احساس و یا هر نوع علمِ متفرّد، یعنی، محسوسِ دیگری [وجود دارند] بلکه [از جنسِ] تعیّناتِ عمومی و اندیشیده هستند، یعنی، از صورتِ قوانین و اصول برخوردارند. در نتیجه، وجدان تحتِ این حکم قرار میگیرد که آیا از حقیقت برخوردار است یا نه و توسّلِ آن تنها به خود، در تقابل مستقیم با چیزی قرار دارد که میخواهد باشد، [یعنی] قاعدهای برای یک طریقِ عملِ معقول و عمومی که بهنحو فینفسه لنفسه معتبر است. در نتیجه، دولت نمیتواند وجدان را در صورتِ اختصاصیاش (یعنی، علمِ ذهنی) به رسمیت بشناسد، درست همانطور که در علم، رأی ذهنی و [همچنین] اطمینان و استناد به رأی ذهنی کوچکترین اعتباری ندارد. اما آنچه که در درون وجدانِ برخوردار از حقیقت متمایز نیست، قابل تفکیک و تمایز است و آن، ذهنیتِ تعیّنبخشِ علم و اراده است که میتواند خود را از محتوای حقیقی جدا کند، خود را بهنحو لنفسه مقرّر دارد و آن [یعنی، محتوی] را به یک صورت و یک جلوه تقلیل دهد. بنابراین، ابهامی که در ارتباط با وجدان پدید میآید، مبتنی بر این است که از پیش فرض میشود، وجدان بر اینهمانیِ علم و ارادهِ ذهنی با خیر حقیقی دلالت دارد و از اینرو، بهمنزلهِ امری مقدّس اعلام و به رسمیت شناخته میشود؛ در عین حال، وجدان در مقامِ تأمّلِ صرفاً ذهنیِ خودآگاهی در درونِ خود، خواستار مشروعیتی [/حقّی] میشود که خودِ آن اینهمانی [یعنی، وجدانِ برخوردار از حقیقت] صرفاً به موجبِ محتوای فینفسهِ لنفسهِ [/مستقل و بالفعل] معقول و معتبرش از آن برخوردار است.
منظرِ اخلاقی که در این رساله از منظرِ عرفی متمایز شده است، تنها شامل وجدانِ صوری میشود؛ وجدانِ برخوردار از حقیقت [در اینجا] صرفاً به این دلیل مورد اشاره قرار گرفت که سرشتِ متمایزش نشان داده و هرگونه سوءِتفاهم ممکنی مبنی بر اینکه گویی در اینجا (که صرفاً وجدانِ صوری مدِّنظر است) موضوعِ سخن وجدانِ برخوردار از حقیقت است، برطرف شود. وجدانِ برخوردار از حقیقت در [فصلِ] سیرتِ عرفی جای دارد، فصلی که در ادامه مطرح خواهد شد. اما وجدانِ دینی بالکلّ به این حلقه تعلّق ندارد.
افزوده:
زمانیکه از وجدان صحبت میکنیم، میتوان به سادگی چنین اندیشید که وجدان صرفاً به خاطرِ صورتاش، [یعنی] محضِ خاطرِ اینکه به نحوی مجرّد باطنی و در درونِ خود است، بهنحوِ فینفسهِ لنفسه از حقیقت برخوردار است. اما وجدانِ برخوردار از حقیقت خود را چنین معیّن میسازد تا تنها آنچه را که بهنحوِ فینفسهِ لنفسه خیر و تکلیف است، اراده کند. اما در اینجا، تنها با خیر در معنای مجرّدش سروکار داریم و وجدان هنوز فاقدِ این محتوای عینی است و در وهلهِ اول، صرفاً، یقینِ نامتناهی به خویشتن است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقطه کور، همین!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گیج و مبهوت خود خودم شده ام
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاومت، عصیان و مرگ | آلبر کامو، غمخوار آزادی