دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 142، 143، 144 و 145

قبل از شروع: یه سری توضیحات در فایل صوتی دادم. به نظرم مفیده.
و اینکه این متن ترجمه هم به حق‌ّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حق‌ّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی

فصل سوم

حیاتِ [/نظم] عرفی

بند 142

حیات [/نظم] عرفی، مثال آزادی است که در مقامِ خیرِ زنده، علم و اراده‌اش را در درونِ خودآگاهی دارد و با واسطهِ عملِ خودآگاه از فعلیتِ خویش برخوردار است؛ همچنین، این [مثالِ آزادی] در درونِ وجودِ عرفی، غایتِ محرّکِ و زمینهِ خویش را دارد، زمینه‌ای که به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارد. حیاتِ [/نظم] عرفی، مفهومِ آزادی است که بدل به عالَمِ حاضر و در دسترس و طبیعتِ خودآگاهی شده است.

بند 143

از آن‌جا که وحدتِ مفهومِ اراده و موجودیتِ آن که ارادهِ مشخّص و جزئی است، [از جنسِ] علم است، آگاهی از تمایزِ میانِ این عناصرِ مثال حاضر است، اما به‌گونه‌ای که هر کدام از این عناصر، اکنون، به‌نحو لنفسه، تمامیتِ مثال است و مثال را به‌مثابهِ زمینه و محتوی خود دارد.

بند 144

الف) امرِ عرفیِ عینی [/ترجمهِ نیزبت: قلمرو عینی عرف] که جای خیرِ مجرّد را می‌گیرد، جوهری است که با واسطهِ ذهنیت در مقامِ صورتِ نامتناهیِ [آن]، انضمامی شده است. بنابراین، آن [یعنی، امرِ عرفی] تمایزاتی را که بدین طریق توسّطِ مفهومِ معیّن می‌شوند، در درونِ خود مقرّر می‌دارد. به موجب این تمایزات، امرِ عرفی از محتوایی ثابت برخوردار می‌شود، محتوایی که لنفسه ضروری است و بر فرازِ آراء و علائقِ ذهنی به بقاءِ خود ادامه می‌دهد؛ [این محتوی] قوانین و نهادهایی [است] که به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارند.

افزوده:

در کلِّ حیاتِ [/نظم] عرفی، هر دو عنصرِ عینی و ذهنی حاضر هستند؛ اما هر دو صرفاً صورت‌های آن هستند. خیر در این‌جا جوهر است، یعنی، تحقّقِ امر عینی با [عمل] ذهنیت [/ترجمه نیزبت: تحقّق [وحدتِ] عینیت با ذهنیت]. اگر کسی حیات [/نظم] عرفی را از منظری عینی مورد ملاحظه قرار دهد، ممکن است بگوید انسان عرفی از خود ناآگاه است. آنتیگونه بدین معنی اعلان می‌دارد که کسی نمی‌داند قوانین از کجا می‌آیند؛ آن‌ها جاودان‌اند، یعنی، تعیّناتی هستند که به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارند و از طبیعتِ امرِ جریان می‌یابند. اما این عنصر جوهری حتی از آگاهی نیز برخوردار است، اگرچه که جایگاه این آگاهی همیشه صرفاً جایگاهِ یک عنصر است.

بند 145

این مسأله ‌که قلمروِ عرفی، نظامِ این تعیّناتِ مثال است، عقلانیت آن را می‌سازد. قلمروِ عرفی، بدین طریق، آزادی و یا اراده‌ای است که در مقامِ امری عینی به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارد. آن پهنهِ ضرورتی است که عناصرش، قدرت‌های عرفی حاکم بر حیات افراد است. همچنین، این قدرت‌ها در درون این افراد، تصوّر، قالبِ متظاهر و فعلیت‌شان را دارند؛ [همچنین] افراد به‌منزلهِ اَعراضِ آن قدرت‌ها [/در مقامِ امور عارض بر آن‌ها] هستند.

افزوده:

از آن‌جا که تعیّناتِ عرفی مفهومِ آزادی را می‌سازند، عرف جوهریت و یا ذاتِ عمومی افراد است و افراد تنها در مقامِ اَعراض با آن مرتبط می‌شوند. این‌که افراد باشند یا نه، برای حیاتِ [/نظم] عرفیِ عینی یکسان است؛ حیاتِ [/نظم] عرفی به‌تنهایی بقاء دارد و قدرتِ حاکم بر حیاتِ افراد است. بنابراین، حیاتِ [/نظم] عرفی، در نظرِ ملل، همچون عدالتِ جاودانه، همچون خدایانی که به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارند، تصوّر می‌شود و در برابر آن، تکاپو‌های بی‌ثمرِ افراد چیزی نیست به جز بازی امواج.