دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 149 و 150

مقدّمه: بند 150 کمی ابهام داره که تو فایل صوتی در موردش توضیح دادم. حتما گوش بدید.
و اینکه این متن هم حقّ‌الزّحمه نیاز داره. در مورد حقّ‌الزّحمه به این رجوع کنید.
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی

بند 149

تکلیفی که [اراده را] مقیّد می‌سازد، می‌تواند همچون حصر تظاهر کند [اما] صرفاً در مقابلِ ذهنیتِ نامعیّن یا آزادی انتزاعی و در مقابلِ سائق‌های ارادهِ طبیعی یا اراده‌ای اخلاقی که مستبدانه خیرِ نامعیّن خویش را تعیین می‌کند. اما فرد از طریق تکلیف خود را آزاد می‌سازد. از یک طرف، او هم از وابستگی‌اش به سائق‌های صرفاً طبیعی آزاد می‌شود‌ و هم از زیر بار و فشاری که در مقامِ تشخّص و جزئیت ذهنی و به واسطهِ تأملاتِ اخلاقی‌اش بر بایدها و تمایلات تحمّل می‌کند؛ از طرف دیگر، او از آن ذهنیتِ نامعیّنی آزاد می‌شود که به موجودیت و یا تعیّن‌یافتگیِ عینیِ عمل دست نمی‌یابد، در بطنِ خود باقی می‌ماند و از فعلیتی برخوردار نمی‌شود. در تکلیف، فرد خود را جهت [نیل به] آزادی جوهری آزاد می‌سازد.

افزوده:

تکلیف استبدادِ ذهنیت را محصور می‌سازد و صرفاً با آن خیر مجرّدی برخورد می‌کند [/ناسازگار است] که ذهنیت به آن چنگ می‌زند. زمانی‌که انسان‌ها می‌گویند «می‌خواهیم آزاد باشیم»، این قول در وهله اول صرفاً بدین معنی است که «می‌خواهیم به‌ معنایی انتزاعی آزاد باشیم» و هر تعیّن و ساختاری در درون دولت به‌منزلهِ حصرِ آن آزادی به شمار می‌رود. از این لحاظ، تکلیف حصرِ [خودِ] آزادی نیست بلکه صرفاً حصرِ آزادیِ انتزاعی، یعنی ناآزادی است؛ تکلیف، نیل به ذات و تحصیلِ آزادی ایجابی است.

بند 150

امرِ عرفی، فضیلت است اگر حقیقتاً در درونِ سرشت و منشِ فرد که با واسطهِ طبیعت معیّن می‌شود، انعکاس یافته باشد. فضیلت نیز امانت [/درست‌کاری/صداقت] است، اگر صرفاً حاکی از سازگاری و تطابقِ ساده [و بسیطِ] فرد با تکالیفِ برآمده از مناسباتی باشد که [فرد] به آن [مناسبات] تعلّق دارد.

یادداشت هگل:

در یک جمهور عرفی، گفتن این‌که انسان چه باید بکند و یا چه تکالیفی وجود دارند که او جهت برخورداری از فضیلت باید انجام‌شان دهد، آسان است. آن‌چه که او باید انجام دهد، چیزی نیست غیر از آن‌چه که برای او، در درونِ مناسبات‌اش، از پیش نوشته [/تجویز]، صراحتاً اعلام و شناخته شده است. امانت [/درست‌کاری] [کیفیتی] عمومی است که از او مطالبه می‌شود، یا به نام امر حقوقی [/حقوق] و یا به نام امر عرفی [/عرف]. اما از منظر اخلاق، امانت [/درست‌کاری] می‌تواند به سادگی همچون چیزی مادون تظاهر کند که فرد باید بیش از آن، از خود و اغیار [/دیگران] طلب کند؛ چرا که اشتغالِ خاطرِ [/وسواسِ/ولعِ] انسان به این‌که متشخّص [besonder] باشد، با امر عمومی و یا امری که به نحوِ فی‌نفسه لنفسه وجود دارد، قانع نمی‌شود؛ این اشتغالِ خاطر [/وسواس] تنها [/در وهله اول] در درونِ یک استثناء بر بی‌تا بودنِ خویش آگاهی می‌یابد.

به‌طور مشابه، می‌توان وجوهِ متفاوت امانت را فضیلت نامید، چرا که آن‌ها نیز مایملک فرد هستند، – اگرچه که این مایملک در مقایسه با اغیار [/دیگران] چیزی منحصر به فرد نیست. اما سخن از فضیلت به سادگی در آستانهِ تبدیل به دِکلَمه‌ای‌ توخالی قرار دارد، چرا که درباره آن، تنها به‌نحوی مجرّد و نامعیّن صحبت می‌شود و چنین سخنانی با اصول و تصاویری که ارائه می‌دهند، معطوف به ارادهِ مستبدّ و علائق ذهنی فرد هستند. تحتِ اوضاعی که در دسترس و منطبق با عرف باشد و در آن، مناسباتِ [عرفی] به‌طور کامل رشد و بسط و فعلیت یافته باشند، فضیلت، در معنی حقیقی آن، فعلیت و مقامِ خود را صرفاً در شرایطِ فوق‌العاده [/وضعیتِ استثناء] و در تعارضات میانِ آن مناسبات دارد؛ - در تعارضات حقیقی، چرا که تأملِ اخلاقی می‌تواند از هر طرف تعارضاتی ابداع کند و به خود این آگاهی را ببخشد که چیزی متشخّص [/منحصر به فرد] است و این‌که ایثاری صورت گرفته است. بنابراین، این صورت از فضیلت بیشتر در جوامع و اجتماعاتی یافت می‌شود که فاقدِ تمدّن و فرهنگ باشند، چرا که در آن‌جا امرِ عرفی و فعلیت‌یافتنِ آن وابستگی بیشتری به صلاح‌دید فردی و طبعِ خاصّ و واجدِ نبوغِ [/مبتکرِ] افراد دارد؛ به این دلیل است که قُدَما فضیلت را به‌طور مشخّص به هرکول نسبت داده بودند. هم‌چنین، از آن‌جا که در دولت‌های قدیمی، حیات [/نظم] عرفی تا حدِّ این نظامِ آزادِ یک عینیت و انبساطِ مستقلّ ارتقاء نیافته بود، نبوغِ خاصِّ افراد می‌بایست جای این نقص را می‌گرفت. بنابراین، آموزهِ فضیلت اگر صرفاً آموزه‌ای راجع به تکالیف نباشد و در نتیجه، شامل امر مشخّص و جزئی، یعنی، منش و سیرتی باشد که به دست طبیعت معیّن می‌شود، تاریخِ طبیعیِ روح خواهد بود.

فضائل، امرِ عرفی هستند در کاربست مشخّص و جزئی‌اش و بر طبقِ این وجهِ ذهنی، نامعیّن‌اند؛ از این‌رو، [اصلِ] کمّیِ کم و زیاد در تعیین آن‌ها کمک خواهد کرد. بنابراین، ملاحظهِ هر کدام از آن‌ها مستلزمِ نقائص یا رذایلی است که در تقابل با آن‌ها می‌ایستد، همان‌طور که ارسطو با درایتِ صحیح هر فضیلتِ مشخّصی را به‌منزلهِ حدِّ وسطِ یک افراط و یک تفریط تعیین کرد. – همان محتوی که صورتِ تکالیف و فضائل را اتّخاذ می‌کند، از صورتِ سائق‌ها نیز برخوردار است (به یادداشت بند 19 بنگرید). آن‌ها نیز همین محتوی را به‌منزلهِ زمینهِ خود دارند اما این [محتوی] در آن سائق‌ها هنوز به ارادهِ بی‌واسطه [/غریزی] و احساساتِ طبیعی تعلّق دارد و هنوز به آن اندازه ارتقاء نیافته است که صورتِ تعیّنِ [ناشی از] حیاتِ [/نظم] عرفی را کسب کند. بنابراین، تنها وجهِ اشتراکِ محتوای سائق‌ها با تکالیف و فضائل، متعلَّقِ [/موضوعِ] مجرّدشان است و از آن‌جا که این [محتوای مشترک] در نفسِ خود فاقد هر تعیّنی است، حدِّ میانِ خیر و شرارت را در برنمی‌گیرد [/ترجمه نیزبت: نمی‌تواند برای تمایز میان خیر و شرّ مورد استفاده قرار گیرد] – به عبارت دیگر، آن [محتوای مشترک] مطابق با انتزاعِ وجهِ ایجابی، خیر است و بالعکس، بر طبقِ انتزاعِ وجه سلبی، شرارت است (به بند 18 بنگرید).

افزوده:

یک انسان هنگامی‌که این یا آن [امر] عرفی را انجام می‌دهد، حقیقتاً فاضل نیست. او تنها زمانی فاضل است که این طرزِ سلوک [جزئی] ثابت از سرشت‌اش باشد. فضیلت، بیشتر، یک مهارت عرفی است و اگر امروز همانند گذشته از فضیلت سخن گفته نمی‌شود، به این دلیل است که حیاتِ [/نظم] عرفی، دیگر، چندان به صورتِ یک فردِ مشخّص و جزئی وجود ندارد. فرانسوی‌ها ملّتی هستند که بیشتر از همه از فضیلت سخن می‌رانند، چرا که نزد آن‌ها، وجهِ عرفیِ یک فرد بیشتر از همه امری است مربوط به خصوصیاتِ منحصر به فردِ او و یک طرزِ سلوکِ طبیعی. در مقابل، آلمانی‌ها بیشتر متفکّراند و در مورد آن‌ها، همان محتوی صورتِ عمومیت را به دست می‌آورد.