دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 158، 159 و 160

مقدمه:
این متن ترجمه هم به حق‌ّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حق‌ّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی

بخش اول

خانواده

بند 158

خانواده در مقامِ جوهریت بی‌واسطه روح، عشق را به‌منزلهِ تعیّنِ [خود] دارد؛ در درون خانواده، روح وحدت خویش را احساس می‌کند. در نتیجه، سیرتِ [درخورِ خانواده] عبارت است از داشتن خودآگاهی به فردیت خود در درونِ این وحدتی که در مقامِ ذاتیت به‌نحو فی‌نفسه لنفسه وجود دارد، به‌گونه‌ای که فرد در درونِ آن نه به‌منزلهِ شخصِ لنفسه بلکه در مقامِ یک عضو وجود دارد.

افزوده:

عشق به‌طور کلّی به معنای آگاهی از وحدتِ من با یک غیر است، به‌گونه‌ای که من لنفسه در انزوا به سر نمی‌برم بلکه خودآگاهی خویش را تنها از طریقِ ترکِ وجودِ لنفسهِ خویش و [همچنین] با واسطهِ علم بر خود همچون وحدتِ خود با غیر خود و وحدتِ غیر خود با خود به دست می‌آوردم. عشق اما یک احساس است، یعنی حیاتِ [/نظم] عرفی در صورت طبیعی‌اش؛ در درون دولت، این [صورتِ احساسی] حاضر نیست. در آن‌جا، آدمی بر این وحدت در مقامِ قانون آگاهی دارد. در دولت، محتوی باید معقول باشد و من باید بر آن علم داشته باشم. اولین عنصر [/مرحله] در عشق آن است که من نمی‌خواهم لنفسه شخصی مستقل باشم و این‌که اگر چنین باشم، احساس خواهم کرد که ناقص و ناتمام هستم. دومین عنصر [/مرحله] آن است که خود را در درونِ شخصی دیگر به دست می‌آورم و این‌که من در او اعتبار می‌یابم و او نیز به نوبه خود در من اعتبار می‌یابد. بنابراین، عشق بزرگ‌ترین تناقض است و فهم انتزاعی نمی‌توان آن را حلّ کند چرا که هیچ چیز سخت‌تر از این دقّتِ نظرِ [/ظرافتِ رفتاری/باریک‌بینی] خودآگاهی نیست که سلب می‌شود و با این حال، من باید آن را در مقامِ امری ایجابی دارا باشم. عشق هم محصول این تناقض است و هم انحلالِ آن و در این مقام، یگانگی عرفی است.

بند 159

حقّی که [ارادهِ] متفرّد به دلیل وحدت خانوادگی [/واحد خانواده] به آن دست می‌یابد و در وهلهِ اول، مبتنی بر حیاتِ او در این وحدت [/واحد] است، تنها زمانی به صورتِ حقوقی [/قانونی] – یعنی، به منزلهِ عنصرِ مجرّدِ تفرّدِ معیّن – به میدان می‌آید که خانواده واردِ انحلالِ خود شده باشد. در این شرایط، آنان که می‌بایست عضو [یک خانواده] به حساب آیند، در سیرت و فعلیت‌شان مانندِ اشخاصی مستقلّ می‌شوند و آن‌چه را که سابق بر این سهم و حقّ آنان در مقامِ عنصری معیّن در درون خانواده به حساب می‌آمد، اکنون باید به تنهایی و در انزوا و به طریقی [/وجهی] صرفاً برون‌افتاده (در قالبِ سرمایه مالی، تغذیه، هزینه تربیت و مانند این‌ها) دریافت کنند.

افزوده:

حقِّ خانواده به معنای دقیق آن مبتنی بر این حقیقت است که جوهریتِ آن باید موجودیت داشته باشد: از این‌رو، این حقّی است در مقابل برون‌افتادگی [/واقعیت خارجی] و در مقابل خارج شدن از [/خیانت به/رویگردانی از] این وحدت. از سوی دیگر، عشق، خود، یک احساس و امری ذهنی است و یگانگی نمی‌تواند در مقابل آن اظهار وجود کند. بنابراین، هنگامی که یگانگی مطالبه می‌شود، این مطالبه تنها می‌تواند با عطف به آن چیزهایی صورت بگیرد که بالطّبع برون‌افتاده‌اند و به وسیله احساس مشروط نشده‌اند.

بند 160

خانواده به این سه وجه کامل می‌شود:

الف) در قالب مفهوم بی‌واسطه‌اش [یعنی] در مقامِ ازدواج،

ب) در موجودیت برون‌افتاده، مالکیت و اموالِ خانواده و مدیریت و رسیدگی به آن‌ها؛

ج) در تربیت فرزندان و انحلال خانواده.