در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: توضیحاتی درباره بند 128
در مورد جمله اول بند ۱۲۸، به یاد داشته باشیم که در منطق هگل، چیزی که باعث پیشرفت مقولات میشود، تناهی آنهاست. هر مقولهای غیری دارد و این دو یکدیگر را محدود میسازند و از آنجا که هر دو خواهان رسیدن به آزادی مطلق و وضعیتِ عدم تناهی هستند، تلاش میکنند یکدیگر را حذف کنند، یعنی میان آنها جدال صورت میگیرد، جدالی در قالبِ تقابل، تضاد و تناقض. سپس، عقل بر این جدال تأمل و نظاره میکند و تلاش میکند با تعریف مقوله یا مقولاتی جدید که هر دوی آن مقولات پیشین و متقابل را در بربگیرد، میان آنها وحدت ایجاد کند (به سلسله متونی که تحت عنوان «درباره منطق هگل» نوشته شدهاند، رجوع کنید. در آنجا، این فرایند در مورد مقولات وجود، عدم و صیرورت توضیح داده شده است).
همانطور که در قلمرو حقوق مجرّد، امر باطل که جلوهای از حقّ بود، ضرورت گذار از حقوق به اخلاق را آشکار ساخت، در اینجا نیز مقوله اضطرار نشان میدهد، آن چهار مقولهای که هگل در جمله اول به آنها اشاره میکند، برای داشتن جامعهای آزاد کافی نیستند. برای مثال، مقوله صلاح را در نظر بگیریم. با توجه به این بند میتوان گفت که از نظر هگل، جامعه مطلوب منفعتگرایان، جامعهای که بر پایه صلاح [یا منفعت] فردی و یا جمعی بنا شده است، جامعهای آزاد نیست، چرا که در آن تناقضاتی رخ خواهد داد. اقتصاددانان لیبرال معتقدند اگر افراد آزاد باشند تا دنبال صلاح و منفعت شخصی و ذهنی خویش باشند، یعنی اگر فرد آزاد باشد تا خواستههای شخصیاش را دنبال کند، جامعه نیز در مقامِ جمع جبری افراد، به آزادی دست خواهد یافت. آدام اسمیت یکی از معتقدان به این نظریه بود. اما اکنون پس از دو یا سه قرن ما شاهد این هستیم که چنین چیزی تا چه اندازه برای حیات خطرناک است؛ آلودگی هوا، گرمایش زمین، از بین رفتن گونههای جانوری مختلف و ... همگی به این دلیل رخ دادند که در تمدّن غربی، صلاحِ شخصی و ذهنی بر هر چیزی تقدّم داشت. تمدّن غربی، انسان را مطلق میدانست و به او اجازه میداد تا به دنبال خواستهها و هوسهای ذهنی و متناهی خویش باشد. آن انسان نیز سود مادی و مالی را مقدّم بر هر چیزی در نظر گرفت و برای افزایش آن، شروع به بلعیدن جهان اطرافش کرد (استثمار). اکنون، خود حیات به خطر افتاده است؛ این ریشه در تناهی مقوله صلاح شخصی و یا حتی عمومی دارد، یعنی، صلاح شخصی میتواند در تضاد و تقابل با حیات قرار بگیرد و حتی آن را حذف کند.
این امر در مورد سایر مقولات نیز صادق است. مقوله خیر به همین دلیل وارد میشود. هگل خیر را چنین تعریف کرده است: در مقامِ امرِ عمومیِ کاملی که بهنحو فینفسه لنفسه تعیّن یافته است. ویژگیهای خیر را در نظر بگیرید: امر عمومی، امر کامل، امر فینفسه لنفسه (یعنی، امری که حقیقتاً آزاد و مطلق است). از طرف دیگر، هم در سنت فلسفی و هم در سنت دینی، خدا یا الله مصداقِ خیرِ مطلق است. پس، هنگامیکه هگل مقوله خیر را مطرح میسازد و خواستار آن میشود که مقولات پیشین، از جمله حقوقِ مجرّد، نیت، صلاح شخصی، رضایت ذهنی و ... همه تابع و مادون آن قرار بگیرند، این بدین معنی است که افراد مشخّص و جزئی در خواست و اراده خود باید تابع امر مطلق قرار بگیرند. اگر گمان کنیم انسانها حقّ دارند به دنبال هر آن چیزی باشند که رضایت خاطرشان را فراهم میکند، ممکن است آنها (یا حداقل بخشی از آنها) به دنبال چیزهایی بروند که برخلاف آزادی همگان و جامعه است. تمدّن جدید غربی که در آن اصل، سود مادی است، تا به امروز با استثمار سایر انسانها، ملل و تمدّنها زیسته است (برای مثال، دولت بریتانیا ابتدا کارگران انگلیسی را استثمار میکرد، سپس به استثمار آفریقا پرداخت و اکنون نیز خود جیرهخوار دولت ایالات متحده است، دولتی که تا به امروز به استثمار خاورمیانه و آمریکای جنوبی پرداخته است).
در مورد مقوله وجدان و این جمله که «خیر (در مقامِ امرِ عمومیِ کاملی [/تحقّقیافتهای] که بهنحو فینفسه لنفسه تعیّن یافته است) و وجدان (در مقامِ ذهنیتِ نامتناهی که بر باطنِ خود علم دارد و محتوایش را در بطنِ خود تعیین میکند) دو عنصرِ در درونِ حقّ و ذهنیت هستند» باید به یاد داشته باشیم که حقّ موجودیت و مثال آزادی است. موجودیتِ آزادیِ من در ابتدا امری بیواسطه در خارج از من بود و سپس به درون من بازگشت و تبدیل به امری ذهنی شد. تدبیر، نیت، رضایت ذهنی و ... از عناصر لازم جهت آزادی ذهن بودند. در این بخش، از مقوله نیت گذر میشود و به مقوله وجدان میرسیم. وجدان یکی دیگر از (و شاید بالاترین) عنصری است که ذهنی آزاد از آن برخوردار است.
تفاوت وجدان با نیت در چیست؟ وجدان چیزی است که محتوایش را از درون خویش تعیین میکند و برخلاف نیت، این محتوا را بهمنزله یک تکلیف بر خود واجب میدارد. هنگامیکه انسان صرفاً نیت انجام کاری را دارد، ممکن است به دلایل مختلف (از جمله، تنبلی و غفلت) از انجام آن خودداری کند، اما وجدان فرمان میدهد و انتظار دارد فرد از این فرامین اطاعت کند. آزادی همراه با تکلیف است، اما این تکلیف، تکلیفی است که وجدان فرد بر دوش او میگذارد (نه قانونی خارجی).
پس، انسان آزاد از وجدان خود فرمان میپذیرد. اما دو نکته را باید در نظر داشته باشیم: اول، خود این گزاره که « انسان آزاد از وجدان خود فرمان میپذیرد» یکی از حقایقِ مطلقِ عقلی (و احتمالاً دینی) است؛ دوم، وجدان در صورتی آزاد است که فرماناش (یعنی، محتوی یا تکلیفی که برای فرد تعیین میکند) مطابق با فرمان عقل یا منطبق بر خیر مطلق باشد.
ارتباط و اهمیت این بند با وضعیت امروز کشور بسیار روشن است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب سرگذشت خدا اثر مهرک
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 113 و 114
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان و جهان، بدون کتاب خیلی چیزها کم دارد