دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 19 و 20


صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)

بند 19

مطالبه تهذیبِ محرک‌ها در این تصورِ کلی ریشه دارد که محرک‌ها باید از صورتِ بی‌واسطه و غریزی که به‌منزله یک تعیّنِ طبیعی از آن برخوردارند، و از هرگونه محتوایی که ذهنی و احتمالی باشد، خلاص و به ذاتِ حقیقی‌شان بازگردانده شوند. حقیقتی که در پس این مطالبهِ نامعیّنقرار دارد، آن است که محرک‌ها باید در مقامِ تعیّناتِ اراده در درونِ یک نظامِ عقلانی [وجود داشته] باشند؛ درکِ محرک‌ها بدین طریق، بر حسبِ مفهوم، محتوای علمِ حق را تشکیل می‌دهد.

یادداشت هگل:

محتوای این علم را با تمامیِ مراحلِ منفردش، مانند حق، مالکیت، اخلاقِ فردی، خانواده، دولت و غیره، می‌توان به این صورت نشان داد: انسان، به‌طور طبیعی، به‌سوی حق، و هم‌چنین به‌سوی مالکیت و اخلاق، عشقِ جنسی و زندگیِ اجتماعی و ... رانده می‌شود. اگر کسی بخواهد این شکل از روانشناسیِ تجربی را به قالبی فلسفی مفتخر کند، با توجه به تمامی آن‌چه که فلسفه در روزگارِ اخیر از سر گذرانده (و پیش از این از آن یاد کردیم) و هم‌چنان از سر می‌گذراند، می‌تواند چنین کاری را به بهایی ارزان انجام دهد؛ فقط کافی است اعلام کند، انسان، به‌طور فطری، این امر را درون خود می‌یابد که خواستار حق، مالکیت، دولت و غیره است.

این محتوی که در این‌جا در قالب محرک‌ها ظاهر می‌شود، بعداً به صورت دیگری، یعنی به صورتِ وظایف، وارد صحنه خواهد شد.

بند 20

زمانی‌که تأمل به محرک‌ها می‌پردازد[1]، آن‌ها را پیشِ خود مجسّم و ارزیابی می‌کند، و سپس، به مقایسهِ هر کدام از آن‌ها با یک‌دیگر، با ابزاری که به کار می‌گیرد و با نتایجی که در پی دارد، می‌پردازد؛ تأمل اگر این عمل را، در مجموع، با رضایت – یعنی به هنگام سعادت – انجام دهد، به این موادِ [خام] عمومیتی صوری می‌بخشد، و بدین طریقِ خارجی، آن‌ها را از خامی و توحشی که دارند، می‌پالاید. این نیروی محرکه‌ای که عمومیتِ تفکر از آن برخوردار است [؟]، ارزشِ مطلقِ تربیت و تمدن است.

افزوده:

تفکر به‌هنگامِ سعادت در برابر نیروی طبیعیِ محرک‌ها دست بالا را دارد، چرا که تفکر به سعادتِ آنی و لحظه‌ای قانع نیست بلکه خواستارِ کلِّ سعادت است. این سعادت به تربیت وابسته است، ولی آن تربیتی که امرِ عمومی را تأیید کند. اما، آرمانِ سعادت دو مرحله دارد: در مرحله اول، امر عمومی مافوق هر تشخّصی می‌ایستد؛ اما از آن‌جا که محتوای این امر عمومی، به نوبه خود، صِرفاً یک لذتِ کلی است، در مرحله دوم، امر مشخص و متفرد، یعنی کمیّتِ متناهی، بار دیگر ظاهر می‌شود، و ما ناچار می‌شویم به محرّک بازگردیم. از آن‌جا که محتوای سعادت در ذهنیت و احساسِ هرکَس نهفته است، این غایتِ کلی [یعنی، کلِّ سعادت]، خود، امری جزئی است. بنابراین، اتحادِ حقیقیِ صورت و محتوا، هنوز، در درون سعادت موجود نیست.

توضیحات مترجم:

کانت قانون اخلاق را چنین صورت‌بندی می‌کند: «تنها بر پایه آیینی عمل کن که در عین حال بخواهی این آیین تو قانونی عام باشد.»

هگل نیز اراده‌‌ای را آزاد می‌داند که طالبِ آزادی (یعنی، امر عمومی و یا امر معقول) باشد. از نظر هر دو، آزادی عمل بر مبنای امرِ معقول است. اما، هگل برخلاف کانت تضادی میان عقل و احساس برقرار نمی‌کند. از نظر او، از آن‌جا که امیال و محرک‌ها از تعیّناتِ خودِ اراده هستند، معقول‌اند؛ اما از آن‌جا که در ابتدا به‌صورتی بی‌واسطه و غریزی ظاهر می‌شوند، از صورتی غیرمعقول برخوردارند. در نظام فلسفی هگل، اراده آزاد در تقابل با امیال و محرک‌ها تعریف نمی‌شود؛ آزادی، پالودن امیال و محرک‌ها از صورت غریزی‌شان است؛ آزادی این است که هر کدام از محرک‌ها جایگاه مناسب خود را درون یک نظام عقلانی به دست آورند. هگل آزادی را نه مقابله با امیال که کنترل و هدایت آن‌ها می‌داند. امیال باید ارضاء شوند، اما با واسطه نهادهایی که بخشی از یک نظام عقلانی هستند؛ برای مثال، کارکردِ نهادِ خانواده ارضاء امیال جنسی انسان‌ها است، به‌گونه‌ای که جنبه مخرب این میل کنترل شود.

[1] می‌توان چنین ترجمه کرد: زمانی‌که راجع به محرک‌ها به تأمل می‌پردازیم