دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 21 و 22

صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)

بند 21

عمومیتِ صوریِ [اشاره‌شده در بند پیشین]، لنفسه،[1]نامعیّن است و تعیّن‌اش [bestimmtheit] را در آن موادِ خام[2] می‌یابد؛ اما مصداق و حقیقت، عمومیتی است که به خود تعیّن می‌بخشد، یعنی اراده یا آزادی. هرگاه عمومیت (یا خودِ اراده در مقام صورتی نامتناهی)، محتوی، مقصود و غایتِ اراده باشد، اراده نه تنها به‌طور فی‌نفسه [بالقوه و ناآگاهانه]، که به نحوی لنفسه [بالفعل و خودآگاه] نیز آزاد است – این مثال است در مصداق و حقیقت خود.

یادداشت هگل:

اراده زمانی‌که در مقام میل و محرک قرار دارد، از خودآگاهیِ محسوس برخوردار است؛ درست همان‌طور که امرِ محسوس، به‌طور کلی، بر برون‌افتادگی و بر خارجِ ذات دلالت دارد، می‌توان نتیجه گرفت که خودآگاهیِ [محسوس] خارج از خود قرار دارد. ارادهِ متأمل از دو عنصر برخوردار است: این عنصرِ محسوس و آن [عنصرِ] عمومیتِ متفکر. اراده‌ای که به‌طور فی‌نفسهِ لنفسه [/مستقل و بالفعل] وجود دارد، خودِ همین اراده را به‌عنوان مقصود و مطلوبِ خود دارد؛ در نتیجه، این اراده خود را در عمومیتِ محضِ خود می‌طلبد. این عمومیت دو چیز را رفع می‌کند: اول، بی‌واسطگیِ وضعیتِ طبیعی؛ و دوم، جزئیتی که در نتیجهِ تأمل خلق می‌شود و وضعیت طبیعی به آن [جزئیت] دچار می‌شود. اما این فعالیت که از طریق آن، امرِ جزئی رفع و به مقام امرِ عمومی برکشیده می‌شود، همان چیزی است که فعالیتِ تفکر خوانده می‌شود. آن خودآگاهی که مقصود، محتوی و غایتش را می‌پالاید و آن‌ها را به حد این عمومیت برمی‌کشد، این کار را در مقامِ تفکری انجام می‌دهد که خود را در [قالب] اراده ظاهر می‌سازد [/به پیش می‌راند]. این نقطه‌ای است که در آن آشکار می‌شود، اراده تنها در مقامِ شعورِ [intelligenz] متفکر است که اراده‌ای حقیقی و آزاد می‌شود. برده به ذاتِ خود، عدم‌تناهی و آزادی‌اش عِلم ندارد؛ او به خود همچون یک ذات، عِلم ندارد – او چنین علمی ندارد، چرا که راجع به خود فکر نمی‌کند. این خودآگاهی که از طریق تفکر، خود را همچون ذات درمی‌یابد، و بدین طریق، خود را از امرِ محتمل و کاذب خلاص می‌کند، اصل و بنیادِ حق، اخلاقیاتِ فردی و اخلاقیاتِ عرفی را می‌سازد. آنان که به‌نحوی فلسفی از حق، اخلاقیاتِ فردی و اخلاقیاتِ عرفی سخن می‌گویند، و در عین حال، می‌کوشند تفکر را کنار بگذارند و به جایِ آن، به احساس، دل، وجدان و وجدِ روحانی توسل جویند[3]، شاهدی هستند بر خواریِ عمیقی که تفکر و علم به آن فروافتاده‌اند؛ چرا که در این مورد، خودِ علم در یأس و رخوتِ تمام غرق شده و حتی توحش و فقدانِ تفکر را اصول خود قرار داده و هر آن‌چه بتواند انجام می‌دهد تا انسان را از تمامیِ حقیقت، ارزش و مقام و منزلتی که دارد، محروم سازد.

افزوده:

در فلسفه، مصداق و حقیقت بدین معناست که مفهوم با واقعیت مطابقت داشته باشد. برای مثال، جسم واقعیت است و جان، مفهوم. اما جسم و جان باید جفتِ یک‌دیگر باشند؛ لاشهِ انسانی هنوز از ظهور برخوردار است، اما نه یک ظهورِ حقیقی، چرا که محضر و موجودیتی [dasein] بدون مفهوم است: به این دلیل است که لاشهِ انسان از هم می‌پاشد. اراده در مصداق و حقیقت خود چنان است که آن‌چه طلب می‌کند، یعنی محتوای آن، با خودِ اراده این‌همان [/هوهویت] است، به‌گونه‌ای که آزادی توسط آزادی طلب می‌شود.

توضیحات مترجم:

اراده یک مفهوم است، یعنی از وجودی عقلانی (sein) برخوردار است (امر عمومی). همانند سایر مفاهیم، اراده نیز به یک موجودیت و محضر (dasein) نیاز دارد (مرحله تشخص). موجودیت و واقعیتِ اراده، غایتی است که اراده خواهانِ آن است (به بند 6 رجوع کنید). در اراده، مطابقتِ مفهوم با موجودیت و واقعیت بدین معناست که خودِ اراده غایتِ خود باشد (مرحله تفرد). ارادهِ آزاد، اراده‌ای است که خود را اراده می‌کند.

ارادهِ «مثالِ مطلق» مصداق یک اراده‌ِ آزاد است، چرا که خود را اراده می‌کند. اما «مثالِ مطلق» پیش از آن‌که اراده شود، مطلقِ شناخت بوده است، یعنی شناخت عقلانی، شناختی که از طریق تفکر به دست می‌آید و در قالب مفاهیمِ روشن بیان می‌شود (به دایره‌المعارف علوم فلسفی رجوع کنید). هگل (برخلاف رمانتیک‌های هم‌عصر خود و یا افرادی مانند شوپنهاور و نیچه) تفکر و شناخت را یک عنصر ضروری از اراده می‌داند. اراده بدونِ تفکر، اراده‌ای معقول و حقیقی نیست. اراده بدونِ تفکر در جایگاه عمومیت و کلیت قرار نمی‌گیرد.

ارادهِ روح نیز «تنها در مقامِ شعورِ [intelligenz] متفکر است که اراده‌ای حقیقی و آزاد می‌شود».

ذکر یک نکتهِ دیگر ضرورت دارد. هگل از بند 5 تا به این‌جا در حال بیان مراحلی بوده است که ارادهِ روح از آن‌ها گذر می‌کند. این مراحل خود به تنهایی ناقص هستند، اما ارادهِ روح برای این‌که اراده شود، باید از این مراحل گذر کند. در واقع، این مراحل عناصری هستند که اراده برای این‌که آزاد باشد، به آن‌ها نیاز دارد.

برای مثال، عزم را در نظر بگیریم. ارادهِ مطلق، اراده‌ای عازم و مصمم است. عزم شرطی لازم برای اراده است، اما کافی نیست، چرا که مستبد نیز از عزم برخوردار است. در استبداد نیز عنصری وجود دارد که شرط لازم برای آزادیِ اراده است: یک «منِ» نامعیّن که خود را از چیز جدا کند. «من» تنها از طریق تأمل و تفکر قادر به چنین کاری می‌شود. پس مستبد از عنصر تفکر برخوردار است، اما هنوز آزاد و مطلق نیست، چرا که به یک محتوی مقیّد است. در استبداد، غایت (موجودیت و واقعیت) چیزی غیر از مفهوم است. جهت رفع تناقض موجود در استبداد، روح از طریق تأمل به پالایش امیال و محرک‌ها می‌پردازد (بندهای 19 و 20). با وجود این‌که این پالایش و تأمل مرحله‌ای لازم در آزادیِ اراده است، اما حتی این ارادهِ متأمل نیز هنوز مصداقِ ارادهِ مطلق نیست.

توصیه می‌شود خواننده بندهای 5 تا 21 را دوباره مطالعه کند.

بند 22

اراده‌ای که به‌نحو فی‌نفسهِ لنفسه وجود دارد، حقیقتاً نامتناهی است، چرا که خودِ آن [اراده]، و نه چیزی که آن را به‌منزله دیگری و یا یک محدودیت می‌بیند، مقصود و مطلوبِ آن است؛ برعکس، اراده [با گزینشِ] چنین مقصودی صرفاً به خود رجوع کرده است. علاوه بر این، این اراده صرفاً یک امکان، استعداد و یا قوه نیست، بلکه به‌طور بالفعل نامتناهی است، چرا که موجودیت و محضرِ مفهوم و یا برون‌افتادگیِ gegenständliche[4] آن، همان امرِ باطنی و درونی است.

یادداشت هگل:

بنابراین، اگر کسی صرفاً از ارادهِ آزاد سخن بگوید، بدون آن‌که تعیین کند ارادهِ‌ آزاد، اراده‌ای است که به‌نحو فی‌نفسهِ لنفسه آزاد باشد، آن شخص تنها از یک استعداد برای آزادی و یا ارادهِ متناهی و طبیعی (به بند 11 بنگرید) سخن می‌گوید، نه از ارادهِ آزاد – فارغ از این‌که آن فرد چه بگوید و چه نظری داشته باشد.

زمانی‌که فهمِ انتزاعی، نامتناهی را به‌منزلهِ امری سلبی و در نتیجه، ماورایی به شمار می‌آورد، گمان می‌کند هر چه بیشتر، امرِ نامتناهی را طرد کند و از آن همچون چیزی غریب و بیگانه فاصله بگیرد، حرمت آن را بیشتر نگه داشته است. نامتناهیِ صادق و حقیقی در ارادهِ آزاد فعلیت و حضور دارد – خودِ اراده، مثالِ درخودحاضر است.

افزوده:

نامتناهی، به‌درستی، با تصویرِ دایره نمایش داده شده است، چرا که خط راست تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد و به آن نامتناهیِ صرفاً سلبی و کاذبی دلالت دارد که برخلاف نامتناهیِ صادق و حقیقی به به خود رجوع نمی‌کند. ارادهِ آزاد حقیقتاً نامتناهی است، چرا که تنها یک امکان و یا استعداد نیست؛ برعکس، واقعیتِ خارجی‌اش [/موجودیت‌اش در خارج]، ذات و باطنِ آن است، [به عبارت دیگر] خودِ آن است.

[1] اگر آن را آن‌طور که برای خود وجود دارد، در نظر بگیریم.

[2] امیال، محرک‌ها، عواطف و ...

[3] هگل به رمانتیک‌ها اشاره دارد.

[4] هگل از عبارت gegenständliche äußerlichkeit استفاده کرده است. من هنوز عبارتی نیافته‌ام که بتواند معادل دقیقی برای gegenständliche باشد.

لازمه فهم دقیق این عبارت (gegenständliche äußerlichkeit) و این جمله، درکِ دو اصطلاحی است که هگل آن‌ها را در ارتباط با یک‌دیگر استفاده می‌کند: innerlichkeit و äußerlichkeit. در مطلبی جداگانه به این دو خواهم پرداخت.