دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 36، 37، 38 و 39

توضیح مترجم:

بهتر بود این توضیح پیش از این داده می‌شد.

در این ترجمه من به سه صورت دخالت کرده‌ام که همه درون قلاب صورت گرفته است:

اول، قلاب‌هایی که درونشان، معادل آلمانی آورده شده است.

دوم، قلاب‌های فارسی که بدون علامتِ «/» شروع می‌شوند. هدف از این قلاب‌ها مشخص‌کردن ضمایر و یا افزایش وضوح جمله است.

سوم، قلاب‌هایی که با علامت «/» شروع می‌شوند. در این قلاب‌ها، معادل‌های کلمه پیشین آورده شده‌اند. من می‌توان در ترجمه کلمه آلمانی هگل، از هر کدام از آن‌ها استفاده کنم.

بند 36

الف) شخصیت‌مندی، به‌طور کلی، از قابلیتی جهت پذیرشِ حقّ برخوردار است و مفهوم و زمینه‌ای انتزاعی برای حقوق مجرّد و در نتیجه، حقوق صوری تشکیل می‌دهد. پس، امرِ حقّ چنین است: یک شخص باش و به دیگران، به‌عنوانِ اشخاص، احترام بگذار.

بند 37

ب) بدون شک، تشخّصِ اراده یکی از عناصرِ موجود در درون کلیّتِ آگاهیِ اراده است (به بند 34 بنگرید)، اما شخصیت‌مندیِ مجرّد هنوز به‌معنای واقعی کلمه آن را در برنمی‌گیرد؛ بنابراین، [آن عنصر] اگرچه به صورت امیال، نیازها، محرک‌ها و علائق احتمالی حاضر است، اما هنوز چیزی است غیر از شخصیت‌مندی و مقولهِ آزادی. بنابراین، در قلمروِ حقوق مجرّد، نه مصالحِ مشخّص و جزئی، مانند منفعت و یا رفاهِ «من»، اهمیتی دارند و نه اصولِ مشخّصی که تعیین‌کنندهِ ارادهِ «من» هستند، مانند بصیرت و نیّتِ «من».

افزوده:

از آن‌جا که در [قلمرو] شخص، عنصرِ تشخّص هنوز به‌منزله آزادی حضور ندارد، هر چیزِ مربوط به آن امری بی‌ربط به حساب می‌آید. اگر کسی صرفاً به حقوق مجرّد خویش علاقه داشته باشد، این حالت را می‌توان از سر لجاجتِ محض دانست (این حالت را می‌توان در انسان‌هایی مشاهده کرد که از قلب و دلی منقبض برخوردارند)؛ چرا که انسان نامتمدّن قویاً بر حقوقِ خود پافشاری می‌کند، اما کسانی که از مناعتِ طبعِ بیشتری برخوردارند، تلاش می‌کنند تا دریابند آیا مسأله وجوهِ دیگری نیز دارد یا نه. بنابراین، حقوق مجرّد، در بدوِ امر، صرفِ امکان است و از این لحاظ، در مقایسه با کلِّ گسترهِ یک مناسباتِ مفروض، از ماهیتی صوری برخوردار است. در نتیجه، یک تعیّنِ حقوقی به من تضمین می‌دهد تا پیگیرِ حقوقِ خود باشم، اما مطلقاً ضرورتی وجود ندارد که من باید این کار را انجام دهم، چرا که [حقِّ من] تنها یک وجه از کلِّ مناسبات است. چرا که امکان هم بر وجود دلالت می‌کند و هم بر عدم.

بند 38

با عطف به عملِ انضمامی و مقتضیاتِ اخلاقیاتِ فردی و عرفی، حقوق مجرّد در مقایسه با سایر محتوایشان چیزی بیش از یک امکانِ صرف نیست[1] و یک تعیّنِ حقوقی چیزی بیش از یک جواز و یا ضَمان نیست. به همین دلیل که حقّ، مجرّد است، ضرورتِ آن محدود به امرِ سلبی می‌شود – عدمِ تعرّض به شخصیت‌مندی و آن‌چه از آن منتج می‌شود. پس در این‌جا، تنها ممنوعیت‌های حقوقی و قانونی وجود دارد و محتوای آن دسته از اوامرِ حقّ که صورت ایجابی دارند، در نهایت، مبتنی بر نهی است.

بند 39

ج) شخص در تفرّدِ مصمّم و بی‌واسطه‌اش خود را با طبیعتی که پیشِ روی خود می‌یابد، مرتبط می‌سازد. بدین ترتیب، شخصیت‌مندیِ اراده به‌منزلهِ امرِ ذهنی در تقابل با طبیعت می‌ایستد. اما، شخصیت‌مندی، در درونِ خود، نامتناهی و عمومی است و اگر خود را صرفاً به امرِ ذهنی محدود سازد، این [محدودیت] در تناقض با آن [عدم‌تناهی و عمومیت] قرار دارد و باطل و بی‌اثر است. فعالیتِ شخصیت‌مندی آن است که بر این محدودیت غلبه کند و به خود واقعیت ببخشد، یا به عبارت دیگر، آن موجودیت را به‌منزله چیزی متعلِّق به خود مقرّر سازد.

[1] داید چنین ترجمه کرده است: «در مقایسه با سایر مفادِ یک عملِ انضمامی در تمامیِ مناسباتِ فردی و اجتماعی‌اش، حقوق مجرّد یک امکانِ صرف است.»

جمله ابهام دارد.