در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 68 و 69
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 68
کیفیتِ خاصِّ تولیدِ روحانی [آن است که این تولیدات] میتوانند به موجب طریقی که ابراز میشوند، بهنحوی بیواسطه به برونافتادگیِ یک اَمر تبدیل شود[1]؛ پس از آن، آنها میتوانند توسط دیگران نیز تولید شوند. مالکِ جدید با تحصیل و فراگیری این آثار، همچنین، میتواند اَفکاری را که این آثار انتقال میدهند و یا ابتکاراتِ فنّیِ آنها را از آنِ خود سازد و همین امکان است که در برخی موارد (مانند آثار ادبی) تنها تعیّن [/تقدیر و رسالت] و ارزشِ «تحصیل» [/به معنای علماندوزی] را تشکیل میدهد؛ علاوه بر این، مالکِ جدید به تصرّفِ طُرُق و وسائل عمومیِ [لازم] جهتِ ابرازِ خویشتن و جهتِ خلقِ کثرتی از همان امور [یعنی، آثار فکری دیگر] نائل میآید.
یادداشت هگل:
در مورد آثار هنری [میتوان چنین گفت:] صورتی که در مقامِ یک چیز، افکار را درون یک مادّهِ برونافتاده به نمایش میگذارد، تا بدان حد مختصِّ فردِ تولیدکننده است که هرگونه تقلید از آن، ذاتاً، محصولِ مهارتهای روحانی و فنّیِ مقلّد است. در مورد آثار ادبی، همانند اختراعِ یک دستگاهِ فنّی، صورتی که آنها را بدل به یک اَمرِ برونافتاده میسازد، از ماهیتی مکانیکی برخوردار است؛ چرا که در آثار ادبی، افکار نه از طریق یک نمایشِ انضمامی بلکه تنها با واسطهِ زنجیرهای از علائم و نشانههای مجزّا و مجرّد نشان داده میشوند و در دستگاههای فنّی، افکار بهطور کلّی از یک محتوای مکانیکی برخورداراند. طرق و وسائلِ تولیدِ این اُمور، از این لحاظ که یک امر به حساب میآیند، به محدودهِ مهارتهای معمولی تعلّق دارد. – میان دو حدِّ نهاییِ کارِ هنری و تولیدِ صنایعِ دستی، مراتبی میانی وجود دارند که فینفسه، کم و بیش، از [خصائص] این یا آن حدّ برخورداراند.
بند 69
کسی که یک نسخهِ متفرّد از چنین آثاری [یعنی، آثار ادبی و دستگاههای فنّی] را تحصیل میکند، از آنجا که تمام استفاده و ارزش آن را در تصرّفِ خود دارد، مالکِ کامل و آزاد آن اثر در مقامِ امری متفرّد است؛ اما مؤلّفِ یک اثرِ مکتوب و یا مخترعِ یک دستگاهِ فنّی مالکِ طرق و وسائلِ عمومیِ [لازم جهتِ] تکثیر این تولیدات و اُمور باقی میماند، چرا که او این طرق و وسائلِ را بیواسطه و بهمنزلهِ امری عمومی عرضه نکرده است، بلکه میتواند آنها را بهمنزلهِ [طریقِ] اختصاصیِ ابرازِ [خویشتن] از پیش برای خود حفظ کند.
یادداشت هگل:
هنگامی که نویسنده یا مخترع نسخهای متفرّد از اثر خود را عرضه میکند، این امکان در اختیار دیگری قرار میگیرد تا پس از آن به خلق آثاری مشابه اقدام کند؛ اساس و جوهرِ حقِّ نویسنده و یا مخترع [بر اثر خود] در درجهِ اول در این نیست که مستبدانه شرطی تحمیل کند تا دیگری را از این امکان محروم کند و مالکیتِ آن را برای خود نگه دارد. اولین سوال این است که آیا تفکیکِ میانِ مالکیتِ امر و این امکانی که [به دیگری] داده میشود تا دست به خلقِ آثاری مشابه بزند، بنا به مفهومِ [مالکیت] مجاز است یا خیر و آیا این تفکیک، مالکیتِ کامل و آزاد را باطل نمیکند (به بند 62 بنگرید). بر اساس سوال پیشین، سوال دیگری پیش میآید که آیا تنها بر استبدادِ تولیدکنندهِ روحانیِ اولیّه بستگی دارد تا امکانِ مورد نظر را برای خود نگه دارد و یا اینکه آن را بهمنزله چیزی باارزش عرضه کند و یا اینکه برای خود ارزشی روی آن نگذارد و آن را نیز همراه با امرِ متفرّد واگذار کند. این امکان از این [سرشتِ] خاصّ برخوردار است که بر اساسِ آن، اّمرِ [تحتِ تملّکِ شخص] تنها یک متصرَّف [/چیزی در تصرّف] نیست، بلکه منبعی برای ثروت [/سرمایه] است (به بندهای 170 به بعد رجوع کنید). این کیفیتِ اخیر ریشه در طریقِ استفادهِ بیرونی [/غیراساسی و ظاهری] و مشخّصی دارد که اَمر بدان طریق به کار برده میشود؛ این طریقِ استفاده غیر از طریق استفادهای است که بیواسطه برای اَمر تعیین شده بود و از آن قابلِ تفکیک است (این طریقِ استفاده آن چیزی نیست که تحت عنوان accession naturalis [/افزوده طبیعی] شناخته میشود، مانند زادوولد حیوانات). در نتیجه، از آنجا که این تمایز ریشه در چیزی دارد که بالطبع قابل تفکیک است (یعنی، به حوزهِ استفاده بیرونی و ظاهری تعلّق دارد)، حفظِ یک بخش از استفاده و عرضهِ بخش دیگرِ آن، بدین معنا نیست که مالکیّت [/سلطه/سیادت] بدون هیچ سود و فایدهای حفظ شده است [؟].
یک روشِ صرفاً سلبی اما مقدّماتی جهتِ پیشبردِ علوم و هنرها آن است که آنهایی که در این زمینهها کار میکنند، در برابر سرقت ایمن شوند و لوازم حفاظت از مالکیتشان در اختیارشان گذاشته شود؛ درست همانطور که مهمترین و اولین روشِ پیشبردِ تجارت و صنعت، حفاظت از آنان در برابر راهزنی بود.
اما افزون بر این، یک فرآوردهِ فکری و روحی از این تعیّن و رسالت برخوردار است که توسط افراد دیگر دریافت و از آنِ قوای خیال، حافظه و تفکّرشان شود. دیگران نیز با ابراز آنچه که آموختهاند (چرا که تعلّم و آموختن صرفاً بدین معنی نیست که کلمات را از بر کنیم – افکارِ دیگران تنها از طریق تفکّر دریافت میشوند و این بازاندیشی [/تأمل] خود نوعی از آموختن است)، آن [آموختهها] را به امری قابلِ عرضه تبدیل میکنند؛ این ابراز همیشه از صورتی مخصوص به خود برخوردار است، بهگونهای که آنها [یعنی، دیگران] میتوانند ثروتِ حاصله را مِلکِ خود بدانند و خواستارِ حقّی جهت بازتولیدِ آن شوند. بهطور کلی، تکثیرِ علوم و بهطور مشخّص، [حرفهِ] تعلیم، در تطابق با تعیّن، رسالت و وظیفهشان، مبتنی بر تکرار و بازگوییِ افکارِ تثبیتشدهای هستند که تابحال بیان و از [منابعِ] خارجی اندوخته شدهاند؛ این امر بیشتر از همه در مورد علومِ تحقّقی، آموزهِ کلیسا، علمِ حقوق و مانند اینها مصداق دارد، اما در مورد مکتوباتی که با اهدافِ تعلیمی و جهت تکثیر و اشاعهِ علوم نوشته میشوند نیز صادق است. به لحاظ حقوقی و قانونی، نمیتوان به دقّت و بهطور قطع تعیین و یا تعریف کرد که خزینهِ علمی موجود و یا افکارِ دیگرانی که بهنحوی برونافتاده مالکِ آثار فکری و روحانی خود هستند[2]، با واسطهِ صورتی که در نتیجهِ تکرارِ بیان و ابراز حاصل میکنند، تا چه اندازه تبدیل به مِلکِ روحانی و مشخّص کسانی میشوند که به بازتولید آنها میپردازند و یا اینکه آیا این بازتولیدکنندگان حقّ دارند آنها را بهنحوی برونافتاده به مالکیتِ خود درآورند و یا خیر. بهطور مشابه، در مورد آثار مکتوب نیز نمیتوان مشخّص کرد که چنین تکراری تا چه اندازه سرقتِ معنوی به حساب میآید. از اینرو، سرقتِ معنوی باید مسألهای مرتبط با عزّتِ نفس باشد و بهموجبِ عزّتِ نفس [افراد از ارتکابِ آن] بازداشته شوند.
در نتیجه، قوانینی که در برابرِ بازنشر[3]گذارده میشوند، در حفاظتِ قانونی از حقِّ مالکیّتِ نویسنده و ناشر، تا حدّی معیّن و البته بسیار محدود، موفّق عمل میکند. هر فردی میتواند به سهولت صورتِ چیزی را تغییر و یا اینکه در یک رشتهِ علمیِ اصلی و یا در نظریهِ جامعی که حاصلِ کارِ دیگری است، اصلاحی جزئی صورت دهد؛ همچنین، غیرممکن است که در هنگام ارائه آنچه که [از یک متن] دریافت شده است، به کلامِ مؤلّفِ اولیّه وفادار ماند؛ آن سهولت و این عدمِ امکان، لنفسه [/مستقلاً] و فارغ از اهدافِ مشخّصی که چنین تکراری را لازم میگردانند، سببِ پدیدآمدنِ کثرتی نامتناهی از تغییراتی میشوند که به مِلکِ دیگران، مُهرِ کمابیشِ ظاهری و دروغینِ «تعلّق به خود» میزند؛ برای مثال، وجودِ صدها و صدها خلاصه، گلچین، مجموعهِ ادبی و مانند اینها، کتبِ حساب، هندسه، متونِ تهذیبی و غیره نشان میدهد که چگونه میتوان هر فکرِ بکری را که در مجلّات انتقادی، سالنامههای هنری، دانشنامهها و مانند آنها پدیدار میشود، بلافاصله، تحتِ همان عنوان یا با عنوانی مبدَّل تکرار و بر آن بهمنزله چیزی اختصاصی ادعا کرد. در این صورت، نویسنده و یا سرمایهگذارِ مبتکر بهسادگی سودی را که اثر و یا نظرش وعده میداد، به دست نخواهد آورد و یا اینکه این سود برای هر دو طرف کاهش مییابد و یا اینکه هیچکس سود نخواهد برد.
اما تا آنجا که به اثرِ عزّتِ نفس در مقابله با سرقت معنوی مربوط است، بسیار قابلتوجه است که عبارتِ «سرقت معنوی» و یا «سرقت علمی» دیگر شنیده نمیشود؛ این یا به این دلیل است که عزّتِ نفس در جلوگیری از «سرقت معنوی» موفق عمل کرده است یا به این دلیل که «سرقت معنوی» دیگر تقابلی با عزّتِ نفس ندارد و احساس انزجاری که علیه آن وجود داشت، از میان رفته است و یا به این دلیل که یک فکرِ بکرِ ناچیز و یک تغییر در صورتِ خارجی تا بدان حد نشانهِ اصالت و محصولِ تفکّرِ مستقل به حساب میآیند که دیگر فکرِ «سرقتِ معنوی» به ذهن کسی خطور نمیکند.
[1] ترجمه تحتاللفظی جمله هگل چنین است. جمله ابهام دارد. به نظر میرسد منظور او چنین باشد: کیفیتِ خاصِّ آثارِ روحانی آن است که این آثار میتوانند به موجبِ طریقی که ابراز میشوند، بهنحوی بیواسطه و همانند یک امر، از کیفیتی برونافتاده و واقع در خارج برخوردار شوند.
[2] توضیحات مترجم:
در مورد این جمله و بهطور کلی، عبارت «مالکیت برونافتاده» برداشت شخصی من این است:
نویسنده یک داستان تا زمانیکه آن را ننوشته و منتشر نکرده است، تنها در درون ذهن خود مالک آن است. او زمانیکه داستان را مینویسد، به آن در خارج از ذهن خود واقعیت میبخشد. داستان بدین طریق از برونافتادگی برخوردار میشود. نویسنده نیز بدین طریق به نحوی برونافتاده و در خارج از خود، مالک آن خواهد بود.
[3] نیزبت «حقِّ طبع و نشر» ترجمه کرده است
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه چیز به فنا رفته
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش ترجمه به زبان فارسی + معرفی کتاب ترجمهکاوی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 100 و 101