در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 92، 93، 94 و 95
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 92
اراده تنها در صورتی مثال و بهنحو بالفعل آزاد است که از موجودیت برخوردار باشد. همچنین، موجودیتی که اراده خود را درون آن قرار میدهد، وجودِ آزادی است. در نتیجه [میتوان گفت که] قهر و اجبار بهنحوی بیواسطه و بنا به مفهومشان [/در مفهومشان] خود را از میان میبرند، چرا که آنها [یعنی قهر و اجبار] ابراز و بیانِ ارادهای هستند که ابراز و یا موجودیتِ یک اراده را رفع [/برطرف] میکنند. بنابراین، قهر و یا اجبار، اگر بهنحوی انتزاعی و مجرّد در نظر گرفته شوند، باطل هستند.
بند 93
از آنجا که اجبار بنا به مفهوم [/در مفهوم] خود را از میان میبرد، تصویرِ واقعیِ خود را بدین صورت دارد که اجبار از طریقِ اجبار رفع میشود؛ بنابراین، اجبار نه تنها تحت شرایطی از حقّ برخوردار است، بلکه ضروری نیز هست – یعنی، به صورتِ اجبارِ دومی که یک اجبارِ اوّلیه را رفع میکند.
یادداشت هگل:
نقضِ یک عهد از طریقِ عدمِ اجراءِ آنچه که منعقد شده است، و یا نقضِ تکالیفِ حقوقی در قبالِ خانواده و دولت (چه به تأثیرِ فعل باشد و چه به تأثیرِ ترکِ فعل)، اجبارِ اولیه و یا دستکم، قهر به حساب میآیند [تنها] در صورتی که من مِلکی را که به غِیر تعلّق دارد، از او مضایقه کنم و یا از انجام آنچه که دَینِ من به اوست، دست بکشم.
اجباری که در فنِّ تعلیم و تربیت و یا علیهِ توحّش و جاهلیّت [/سبعیّت] اِعمال میشود، در حقیقت، همانندِ یک اجبارِ اولیه به نظر میرسد، نه اجباری که از پیِ یک اجبارِ اولیه و مقدّم رخ میدهد. اما ارادهِ صرفاً طبیعی، فینفسه [/بالذّات]، قهری است علیه مثالِ آزادی که بهنحو فینفسه وجود دارد، مثالی که باید در برابر این ارادهِ غیرِمتمدّن محافظت و در درونِ آن از اعتبار برخوردار شود. فرقی ندارد که یک موجودیتِ اخلاقی درون خانواده و یا درون دولت مقرّر شده باشد (که در این صورت، آن ارادهِ طبیعی فعّالیتی است از سر قهر و زور علیهِ این موجودیت) و یا اینکه صرفاٌ وضعِ طبیعی برقرار باشد (وضعی که در آن صرفاً قهر و زور موجود است)، در هر دو صورت مثالِ [آزادی] علیهِ آن حقِّ قهرمانان را بنیاد مینهد.
افزوده:
درون دولت، [وجود] قهرمانان دیگر ممکن نیست: آنها تنها در غیابِ تمدّن یافت میشوند. هدفی که آنان دنبال میکند، مُحِقّ، ضروری و سیاسی [/عرفی] است و آنها آن هدف را بهمنزلهِ آرمانِ خویش به اجرا میگذارند. قهرمانانی که دولت را بنیان نهادند و ازدواج و کشاورزی را مرسوم ساختند، در حقیقت، این کار را بهمنزله حقِّ تصدیقشدهِ خود انجام ندادهاند و این اعمال هنوز هم همچون [دستاوردهای] ارادهِ مشخّص و جزئی آنان به نظر میرسد. اما اجباری که قهرمانان به کار میبرند، در مقامِ حقِّ بالاترِ مثال در برابرِ وضعِ طبیعی، اجباری محقّ است، چرا که خَیر بهتنهایی در مقابله با نیروی طبیعت، تأثیر چندانی نخواهد داشت.
بند 94
حقِّ مجرّد حقّی است مبتنی بر اجبار، چرا که باطلی که علیه آن صورت میگیرد، قهر و زوری است علیهِ موجودیتِ آزادیِ من در درون یک امرِ برونافتاده؛ از اینرو، حفاظت از این موجودیت در مقابل آن قهر، به صورتِ عملی برونافتاده [/از خارج] و همچون قهری خواهد بود که قهرِ اول را رفع میکند.
یادداشت هگل:
اگر حقِّ مجرّد یا حقّ در معنای اخصِّ آن از همان ابتدا بهمنزلهِ حقّی تعریف شود که اجازهِ اِعمالِ اجبار را میدهد، بدین معنی است که آن را بر پایهِ نتیجهای درک کنیم که تنها از بیراههِ باطل قدم به صحنه میگذارد[1].
افزوده:
در اینجا، تمایزِ میانِ حقّ و اصولِ اخلاقی باید بهطورِ خاص موردِ توجّه قرار بگیرد. در قلمرو اصولِ اخلاقی – یعنی، زمانیکه من در خود تأمل میکنم [/به درون خود انعکاس یافتهام] – نیز یک دوگانگی وجود دارد، چرا که امرِ خیر [هم] غایتِ من است و [هم] مثالی است که من خود را با آن تعیین میکنم. موجودیتِ امرِ خیر تصمیم و عزمِ من است و من به آن در درون خود فعلیّت میدهم؛ اما این موجودیّت تماماً باطنی است، بهگونهای که نمیتوان در قبالِ آن اجبار به کار برد. بنابراین، قوانینِ دولت نمیتواند خواستار آن شود که سیرتِ اشخاص را تحتِ نفوذِ خود درآوَرَد، چرا که در قلمرو اصولِ اخلاقی، من لنفسه [/صرفاً برای خود] وجود دارم و در این شرایط، قهر و زور بیمعنی است.
بند 95
اجبارِ اولیهای که بهمنزلهِ قهر به دستِ عاملی آزاد اِعمال شود، بهگونهای که موجودیتِ آزادی را در معنای انضمامی آن و حقّ را در مقامِ حقّ نقض کند، افساد [/جرم] است - یک حکمِ سلبیِ نامتناهیِ در معنای کاملِ آن (به منطقِ من، جلد دوم صفحه 99 بنگرید). از طریقِ افساد [/جرم] نه تنها امرِ مشخّص (یعنی این حقیقت که یک امر تحتِ ارادهِ من قرار میگیرد) بلکه همچنین امرِ عمومی و نامتناهیِ [حاضر در] محمولِ «تعلّق به من» (یعنی، ظرفیت [و صلاحیتِ من برای برخورداری از] حقّ) نفی میشود، بدون آنکه هیچگونه وساطتی از جانب عقیدهِ من صورت بگیرد (آنطور که در غبن [/کلاهبرداری/فریب] شاهد آن هستیم) (به بند 88 بنگرید) – قلمرو حقوقِ جزائی.
یادداشت هگل:
حقّ که نقضِ آن افساد [/جرم] است، در حقیقت، تاکنون تنها از آن قالبهایی برخوردار بوده است که ما آنها را زیر نظر گرفتهایم؛ در نتیجه، افساد [/جرم] نیز تا بدین جای کار، بهطور مشخّص و دقیق، تنها بر اموری دلالت میکند که معطوف به همین تعیّنات هستند. اما عنصر اصلی در این صُوَر، امرِ عمومی است که در [طولِ فرایندِ] رشد و بسطِ متعاقبِ آن [یعنی، حقّ] و همچنین در قوالب دیگری که به خود میگیرد، یکسان میماند؛ در نتیجه، نقضِ آن، یعنی، افساد [/جرم] نیز مطابق با مفهومِ خود یکسان باقی میماند. پس تعیّنی که در بندِ بعدی مورد ملاحظه قرار خواهد گرفت، همچنین، در مورد محتوای معینتر و مشخّصترِ [اِفساد]، برای مثال، نقضِ عهد، جرائم سیاسی، جعل سکّه و ارز و مانند اینها صادق است.
[1] یادداشت نیزبت:
«اشاره است به این معادله کانت: «حقّ» = «ضمانت بهکارگیری اجبار».
مطلبی دیگر از این انتشارات
با افتخار ، در دست انتشار
مطلبی دیگر از این انتشارات
رماننگاشت (۱) ? «وداع با اسلحه»
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 100 و 101