دیوار 1358
بسم الله
رمان ایرانی انگار میخواهد به فهرست تفریحات مردم برگردد.
داستان دیوار 1358 از همانهایی ست که میتوان با دلی آرام و خرسند خواند و خواند تا به آخر.
از همانهایی ست که باید باشد. از همانهایی که روان است، موضوع جدید دارد و صد البته از ابتدا تا انتها از ریتم نمیافتد با ضرب آهنگی مناسب پیش میرود.
خوب است که نویسندهی جوانی پیدا شده تا خود را در قامت خلق داستانی ببیند که در ادبیات داستانی فارسی تا به امروز شبیهاش نبوده و نیست و از آن بهتر ناشری هم پیدا شده که جرات میکند تا نوقلمیکه دنبال ایدههای نو راه افتاده را چاپ میکند. کلی بگویم این کارها فقط از جوانها بر میآید و این هم یکی از فواید بیشمار جوانگرایی ست.
من از آدمهایی هستم که باور دارم کارکرد اصلی هنر ایجاد لذت است. ( کلا تعریف قطعی یا وحی منزلی در این حدود نداریم. نظرات مختلف است.)
دیوار 1358 همین کار را خوب انجام میدهد. شاید بتوان گفت این ایجاد لذت در سالهای اخیر گمشدهی ادبیات ما هم هست. ادبیاتی که یا آنقدر فخیم و معظم و هنری تشریف دارد که عموم مردم درکش نمیکنند و طبیعتا پولی هم بابتش خرج نمیکنند یا آنقدر زرد و آلوده است که همهی اهالی ادبیات از وجودش از همان صرف بودنش هم شرم میکنند.
البته که بنده معتقدم همه اینطور نیستند و این وسط تا دلتان بخواهد اثر خوب هم داریم. اما متاسفانه بسیاری از آثار تالیفی ما در همین دو گروه جای میگیرند و یکی از دلایلی که کمیت فروش کتابهای تالیفی لنگ میزند هم همین است.
اما آقای نویسنده جوان آمده تا این سد را بشکند. کلیشههای کهنه را دور بریزد و داستان خودش را برای مردم خودش روایت کند. داستانی که در یک کلام «قشنگ» است.
جذاب است. خوب پیش میرود. اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و عاشقانه است.
درست مثل زندگی همهی ما که از هرکدام اینها کمی داخلش دارد.
قهرمان داستان جوانی ست از طبقهی متوسط. معلم زادهی تحصیل کردهای که آنقدر پول ندارد که خیلی کارهایی را که باید و حقاش است بکند. جوانی که «انسان» است. مثل اغلب جوانهای مملکت ما، با آرمانها، افکار، اعتقادات و صد البته «نیاز»هایی که این روزها کسی به هیچ جایش هم نیست. قهرمان داستان از آن آدمهایی ست که این روزها کسی داخل آدم حسابش نمیکند که بخواهد حرفش را بشنود چه برسد به اینکه بخواهد یا بخواهند حقوقش را به رسمیت بشناسند.
قرمان داستان از آن آدمهایی ست که در روزگار سیل و زلزله و کرونا «جهادی» ست و به روزگار جنگ و خونریزی «خطشکن» است ولی در روزهای صلح و صفا و خوش و خرم حتی موجودیتش هم فراموش میشود.
این قهرمان داستان نه تا کمر که تا گردن در روزگار ما و فرهنگ ما فرو رفته و قابل باور است. حتی اگر در متن داستانی فانتزی یا علمی-تخیلی قرار گیرد. حتی اگر پرتش کنیم وسط داستانی که اصل و ریشه اش هالیوودی است.
من خیلی سعی کردم چیزی از داستان را لو ندهم چون خودم هم دوست ندارم داستانهای لو رفته را بخوانم. در حدود چهار ساعت میتوانید داستان را بخوانید و در طول داستان هم قدری به اطلاعات تاریخ معاصرتان اضافه میشود.
این را هم حیفم آمد از قلم خوب نویسنده عینا نقل نکنم : «البته پدرم خیلی در خانه نماند. پس از اینکه نمازش را خواند و از نهاری که محصول مشترک راضیه و مهری بود خورد، تشکر کرد، بیرون رفت و تا سال شصت و هفت که در بیمارستان به دنیا آمدم، پسرش را ندید.»
خلاصه که بخوانید هم فال است و هم تماشا. اگر توانسته باشم قانعتان کنم اینها را هم باید بگویم. کتاب را انتشارات «کتابستان» منتشر کرده و به راحتی و با یک جستجوی ساده روی تمام فروشگاههای اینترنتی پیدایش میکنید. نسخهی الکترونیک هم دارد که روی کتابخوان «طاقچه» میتوانید بخوانید.
پی نوشت: به نظر حقیر گرته برداری از آثار بزرگان کار بدی نیست به شرط اینکه خیلی خوب و درست و حسابی بومیسازی شود و این به نظرم کاری ست که جناب آقای قاضی توانسته انجام دهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح گریان من
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 66 و 67
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکی پرید غرب یکی پرید شرق یکی رو آشیونه فاخته کشید پر....