رمان‌نگاشت (۱) ? «وداع با اسلحه»

پارسال همین روزها بود که پیرمرد و دریا را خواندم. از حس غنی‌اش نمی‌گویم که اصلا نمی‌گنجد. امسال عید سراغ «وداع با اسلحه» از همین نویسنده رفتم و اواسط امتحانات بود که خواندنش را شروع کردم.

A Farewell to Arms
1929
Ernest Hemingway

معرفی خیلی ساده

صفحات اول که در دل فصل‌های کوتاه بود، بد نمی‌گذشت. البته مقدمهٔ قوی آقای دریابندری هم پیش‌زمینه‌ای درست از کتاب (و همینگوی) دربرداشت. داستان از دل جنگ شروع می‌شود. از کوهستان‌هایی که درگیر جنگ هستند و قطار سربازان و مهمات در همه‌جا به چشم می‌آید. به ویلایی می‌رویم که فردریک هِنری (شخصیت اصلی و راوی رمان) در آن با افسران دیگر زندگی می‌کند.

داستان با جنگ ادامه می‌یابد و عشقی ظهور می‌کند که بسیار ستودنی است و ما را تا ابد به این داستان گره می‌زند. در فصل‌های پایانی همانطور که از نام رمان برمی‌آید، هنری با جنگ وداع می‌کند. اما داستان به اینجا ختم نمی‌شود و تا صفحهٔ‌ آخر با این داستان آدمیزادی همراه هستیم و فرجام این عشق را می‌بینیم.

در صفحات آخر چه گذشت؟

خلاصه بگویم، ده صفحهٔ آخر ما را درهم شکست. دنیایی از حس، دنیایی از غم و مردی که می‌شکند. این پایان‌بندی تا ابد در ذهن آدم می‌ماند.


در رمان‌نگاشت، خیلی کوتاه و ساده دربارهٔ رمان‌ها می‌گویم.

دنبال کنید؟ نه بیخیال :)